دو روز دیگه کنکوره اندر احوالاتم بگم واقعیتش اینکه داره قلبم میاد تو دهنم برام مهمه چون زندگیم قراره تغییر کنه من هر جوری هست باید برم بیوتکنولوژی پزشکی .خنده های اونو یادم نرفته وقتی گفتم من علاقه ی اصلیم اینه اشتباهی اومده بودم .بعدش سرد شدیم باهم من دور شدم چون نیازی نمیدیدم بمونم البته دیگه دلیلی هم نداشتم .همیشه تصورم از رفتن اینکه یا آدم میمونه یا میره برا همیشه !ولی رفتن برا همیشه واقعا سخته انتظار رو به همراه داره دلتنگی رو !مث من اگه بخوام برم دنبال آرزو هام در واقع باید برای همیشه برم تهران یاد این شعر آذر میفتم راه برگشتنت از رفت که باریک تر است .

چقده غم انگیزه خیابون هایی رو قدم بزپی که بدونی قراره برا همیشه ترکشون کنی .امیدوارم زندگی برام طوری بچرخه که بتونم به هدفم برسم .یاد سه سال پیش می افتم روزایی که تنها کسی که آرزوی مسابقات کشوری زیست رو داشت من بودم بابتش تمام دنیا رو با خودم همراه کردم .فرودگاه مهرآباد من اولین پرواز اصلا نمیتونستم باور کنم که آرزوهام همه حقیقی شده بودن !قشنگترین روزای عمرم بود رزوایی که از دوران مدرسه برام خاص شدن!

دیشب گردنم داشت درد میکرد بابت خندکه(منظورم همون استرسه) برنامه های زیادی تو سرم دارم واسه بعد کنکور قراره شنبه با محدثه بریم بیرون هرکاری که دلمون میخواد بکنیم امسال برخلاف هرسال هزارتا دوست داشتم که قراره با هرکدومشون برم بیرون یه روز با بچه های کتاب خونه یه روز با گروه بچه های کانون ،یه روز با شقایق ...زیادن امیدوارگ قرارامون تا جمعه تموم شه چون جمعه راهی مشهدم :)))آقا این دفعه طلبیده عاشقشم 

روزا میگذره و من تازه دارم حقیقت زندگی رو میفهمم اگه برگردم عقب سعی میکنم بابت نمره غصه نخورم مث سال سومم دبیرستان سعی میکردم با همه دوست باشم