امروز رفتیم خونه خواهری ! خواهرم تقریبا۱۷سال از من بزرگتره معلومه که دنیای منو و اون کاملا متفاوت باشه !الان از خونه شون برگشتم در واقع باید بگم زیاد بهم خوش نگذشت بیشتر دیدنش منو یاد این میندازه که آدم میتونه تو روزمرگی گیر کنه بزرگ کردن سه تا بچه ی قدم و نیم قد خیلی حوصله و اعصاب میخواد .راستش تا الان فک میکردم خیلی آدم با حوصله و تقریبا خوش اخلاقیم ولی دیدم نه منم یه روزایی پکر میشم و اونم جا هایی رقم میخوره! این دومین بار بود که سر یه نفر یکم صدامو بلندتر کردم معلوم بود خیلی کلافه ام یه بار سرجلسه کنکور بعد تموم شدن کنکور یکی از بچه ها هی سیم جینم میکرد خودمم نفهمیدم چطور سرش یکم صدامو بلندتر کردمو گفتم ولم کن دیگه !!یا امروز خونه خواهر اینا با مامان چنین برخوردی کردم یهو اما تا اومدم صدامو بلند کنم خودمو کنترل کردم !زیاد حالم خوش نیس شاید بابت گرما و کار کردنه عادت ندارم وقتی قراره کاری بکنم هی چیز بگم ولی خب معلومه که بدنم کم آورده