به خودم میگم عشق یکی از مسخره ترین اتفاقای زندگیه نمیدونم چی شد و چه اتفاقی افتاد که این ماجرا شروع شد و کاش ادامه دار نمیشد.چن‌د سال گذشته ولی من هنوز دلم جای دیگه ای گیر نکرده شاید دلم نمیخواد گیر کنه چون این عشق حتی اگه یک طرفه هم باشه یه نقطه امنه برام برای اینکه دوست داشتن های دیگه رو پس بزنم بقیه چیزا آزارم نده !یاد اون کار چینیا برای از بین بردن سم میافتم نجات آدم از سم با اثر یه سم دیگه!!اینه جریان ما !خاطرات قشنگی که نه خاطرات جالبی باهم داشتیم و قلبم از اون جا شکست که بهم گفتی فقط۷از۱۰مهربونم که منو اون جوری که هستم نمیشناسی خب منم نمیشناسمت !عذاب کشیدن تو این راه داره منو از دختر بودن متنفر میکنه اینکه دخترم و احساس دارم که جرات نکنم مبادا به کسی مهربونی کنم که وابسته شدن ببینم که شکست یکی دیگه رو به چشم ببینم که اذیت شدن کسی رو ببینم !من برای یه بارم که شده از دختر بودن خودم شاکیم احساساتو پنهان کن !هیچی نگو و دوری کن هی اینه دیگه!!!