، با اینکه تلاشش رو میکرد که بگه حرفهاش از صمیم قلبه ، اما میشد از تُنِ صداش متوجه شد که خودش هم حرفهاشو باور نداره ، از تکرار روزها و این ضعف لعنتی که افتاده به جونم خسته شدم 

دلم یه تحول عظیم تو روند زندگی میخواد ، از پیام های وقت و بی وقت آدمهای دور  و برم خسته شدم ، برای شروع یه زندگی تازه نیاز به یه نقطه امن تر دارم ، هیچ چیزی منو این روزها راضی نمیکنه ، میدونم چی کم دارم تو زندگی و دنبال چی هستم ، اما دیگه دلم نمیخواد برای داشتن چیزی تلاش کنم

بذار یکم هم بقیه تلاش کنن  و من فقط نگاه کنم ...

خدایا خیلی خستم ....