دختری نوشته بود که وبلاگش از سال ها پیش به قوت خودش باقی‎ست، من فکر کردم به هزاران هزار وبلاگی که از 16 سالگی نوشته‎ام‎شان و بعد به کل از صحنه روزگار پاکشان کرده‎ام، نه ردی باقی گذاشته‎ام،نه اسم و نشانی. از خودم می‎پرسم چرا؟ ای کاش بودند و می‎خواندمشان آن من ده سال گذشته را. آن من فراموش شده و تغییر کرده‎ی فرسنگها دور از من حالا را. چرا همه عمرم دوست داشتم آن گذشته معصوم و نادان را جایگزین حال کمی جا افتاده‎تر کنم؟ مگر نه این که همین مسیر نادانی و معصومیت من را کمی از قبل پخته‎تر کرده بود؟ و همین حال،مگر نادان سال بعد نخواهد بود؟ دوست دارم همه حقیقت را بگویم ولی هنوز همه حقیقت برای خودم هم پنهان است. هنوز خودم هم کامل نمی‎دانم مشکل با خودم و گذشته خودم چیست. هر چه که بودم من بودم؛ خودم. چرا پنهان می‎کنم؟ چرا من تغییر کرده را حذف می کنم؟ همه خوب بودند از همان ابتدای خلقت و فقط من یکی نادان و معصوم به زندگی ام ادامه می دادم؟ مگر می شود؟ اصلا بشود من چرا باید تاوان زیادی خوب بودن بقیه را می دادم؟.