ما ماهواره نداشتیم. ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه
شکلیست. ما حتی اگر گرسنه هم نبودیم می بایست دریک ساعت خاص ،سر سفره
مینشستیم.خوشمزه نیست یا دوست ندارم، جوابش سنگ سیاه بود. ما لباس برادر و
خواهرهای بزرگترمان رابا شوق و ذوق میپوشیدیم. ما یک کیف مدرسه را چندسال
استفاده میکردیم. ما خیلی قانع بودیم صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم
های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی.یا زنانی که موهاشان باز بود
توی کتاب های آموزش زبان انگلیسی زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم
روسری سرشان می کردندومانتوهای بلند میپوشیدند. حتی توی کتابهای علوممان هم
با حجاب بودند...! ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن
به دنیا آورده اند!ما اصلا انگار که توی باغ نبودیم. عاشق که می شدیم، رویا
می بافتیم. موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم. ما خودمان خودمان را
شناختیم هیچکس یادمان نداد. و حالاگیر افتاده ایم بین دو نسل! که انگار
زبان مارا نمیفهمند.نسلی که عشق و حال هایشان را توی دیسکو ها و کاباره های
لاله زار کرده بودندوالان تمام آن کارها برای ما منع میکنند و نسلی که
دارد با اینستا و من و تو و اینترنت بزرگ می شوند ونمیتوانیم هیچ نصیحتی به
آنها بکنیم. به سلامتی دهه 50 و 60 که تفاوت فاصله اش با دهه ی قبل و دهه ی
بعدش،یک مرتبه انگار هزارسال شد