اما شب عزیزامو تودل خودش ازم گرفت.امیر ،رفتن تو منو ازراه بیراهی که میرفتم جداکرد منو باخدا دوباره اشتی داد.رفتن پریناز منو قران خوون.ورفتن عمو .عموتوک میدونی من بی صداگریه میکنم اما دلم میخواست اون چایی روبزنم رواپن بشینم های های گریه کنم.من حتی سرخاکتم دادنزدم.من حال کوفتیمو واین نوشته های مضخرف روزانه امو مدیون شمام.شماببخشین.

دستامو ول نکنین ی وقت ،بزارین ردنگاهتونو حس کنم.