،ایده آل هایی دارد و  افرادی را پیدا کرده که هر کدام توی یک زمینه به آن ایده آل نزدیکند و بعد مدام زندگی آنها را رصد می کند.ناخوداگاه تایید آن ها تا حدی برای آدم مهم می شود.اینکه وفتی حرف می زنند سردربیاوری که کلیدواژه هایشان چیست، ایدئولوژی شان چیست؟

بعد از یک وقتی، دیگر، دیگران مهم نیستند.آدم خودش باید به یک دنیایی به یک اصولی رسیده باشد.

حالا مدتی است پیج اقای الف و خانم و میم، دیدنشان مثل قبل نیست برایم.نمی دانم دارد چه اتفاقی می افتد، مدتی است که فرصتی ایجاد کرده ام برای از دور دیدن خودم، از بالا دیدن خودم.راستش توی این برهه احساس تنهایی می کنم.تنهایی به این معنا که منم و من و سبک زندگی امروزی جامعه، چقدر دروغین است.نگاه که می کنم می بینم که من تنها زندگی می کنم،بخشی از وجود آدم توی زندگی احتماعی است . بخش مهم و پررنگی است.اما این منم که باید دنیایی بسازم و مسیرم را پیدا کنم.

عدد سن گاهی عجولم می کند توی این دیدن ها که بجنب، اما راهی نیست،باید زمان داد.باید مسیر پیمود و پیمودن راه تا رسیدن، زمان می خواهد.با تند تند لیست نوشتن و چسباندن به در و دیوار طوری نمی شود.

یک اتفاق خوب توی این تنهایی ها دیدن خداست برایم.می بینم که هر آدمی توی این رابطه چقدر خوب تعریف می شود.همه ی نقش هایم توی این رابطه جایگاه دارند و او ورای همه کارهاست...

کاش این حرف ها، این حس ها، بماند.کاش عاقبت به خیر بشویم توی مسیری که می سازیمش.

این را فقط خدای عزیز می تواند برایمان رقم بزند و این است که مرا برای دنبال آدم ها رفتن مردد می کند.برای اینکه از هر کدام تکه ای بردارم،وسواس به خرج می دهم و سر آخر هم فقط از صمیم قلب، از تو می خواهم که پایان را خشنودی خودت قرار بدهی.