وعلی رغم اصرارمادر یه وازلین هم نمیزنم..اینبارعهد میکنم دیگه باخواهر دردل نکنم چسناله نکنم وبهش نچسبم

اون حوصله منو نداره واین واضحه

اما من عاقل نمیشم

اره عزیزم الان شایدبیای اینجاروبخونی اما نمیتونم رمزداربنویسم اصن بخون مهم نیست

من دیگه برات اون ارزش قبل رو ندارم ونمیدونم چرا

یعنی خودم شک کردم بخاطر یه چیزایی باشه اما نمیدونم

به هرحال از این لحظه به بعد ن خاطراتمو برات تعریف میکنم ن دردامو میگم و ن میچسبم بهت

من ک کسیو ندارم

قبلا خیلی خوشحال بودم بابت داشتنت واقعاخیلی خوشحال بودم اما الان ب قدری تغییر کردی ک قابل تصورنیست

عیب نداره

من دیگه باهات کاری ندارم.خودت وقف عام اون دوستای احمقت کن

من از سگ کمترم اگه دیگع برات دردل کنم یا از بدبختیام بگم ک میدونم اصلاتوجه نمیکنی وتودلت میگی کاش خفه شم

لعنت ب من

کاش امشب شب اخر زندگیم باشه

اماحیف ک هرروز باید تحمل کنم این زندگیو ومیدونم فرداهم زنده م.علی رغم اشتیاقم ب مرگ