اونقدر فکر کردم اینور اون ور رفتم  وقلیون کشیدم خستع شدم

...

اخلاق های گند خودمو خیلی خوب پیدا کردم.و خودمو خوب شناختم

من خودمو ادم خیلی خوبی میبینم .البته خودم

اما خودم میدونم که چه روباهی هستم

وقتی تنها میشم .کلافه میشم .ادای ادم های خوب و بی گناه و مظلوم درمیارم.

اما باز خودم میدونم تحش من یه بدجنسم که پشت خودم قایم شدم

 

....

الانم تو اوووووووووووووج شادی یه ادم عادیم که شادی و غم زیاد برام فرقی نداره.

اما بازم تهه دلم توی مغزم ی روباهم که حس میکنم نقش بازی میکنم

و ونقدربازی کردم دیگ رفتم تو خودش.

......

حوصله حرفای قبلی که گفتم و حذف کردمم ندارم .

اخه قبلا وب پاک میکردم یا پست هارو پاک میکردم .بعدش از دوباره مینوشتم

اما دیگ حسش نیست