و سر شوخی و خنده با خواهرم فال قهوه گرفتیم. خواهرم که ته نشین های قهوه اش رو هم خورد و چیز زیادی برای فالش در نیومد ولی مال من پر نقش و نگار شد. خواهرم کامل تفسیر کرد. من خودم یه شکل شبیه روباه دیدم که دقیقا شبیه روباه توی داستان شازده کوچولو بود.  حالا یا من اهلی یکی شدم یا یکی اهلی من شده.  ولی خواهرم گفت که اون روباه نیست بلکه یه مرده که زانو زده. جلوی اون مرد یه دختر افتاده بود که خیلی قدرتمندانه پاش و گذاشته بود روی یه سنگ. که خواهرم گفت اون منم  یه زن هم بالا سر اون مردِ زانو زده بود شکل یه اسب که پاهای جلوش و آورده بود بالا و شیهه می کشید هم در اومده بود. یه تصویر دیگه هم افتاده بود که شبیه گرد باد بود، دقیقا پشت سر اون دختری که پاش روی سنگ بود. من گفتم یه گردباد داره به زندگی من نزدیک میشه

خواهرم گفت که شکل یه دایناسور هم افتاده.  راست می گفت یکی از بلندترین شکل ها مثل دایناسور بود. حالا دایناسور چه تفسیری داره الله و اعلم 

  خواهرم چند تا کلمه هم پیدا کرد که نتونستیم بفهمیم چی هستن. مثل اسم بود.

خلاصه کلی خندیدیم.