رفتیماخرشب رفتیم دروازه قرآن وبااتوبوس رفتیم اصفهان صبح رسیدیم ترمینال صفه ویه تاکسی گرفتیم که بریم دانشگاه(ترمینال صفه بیرون شهر بوداول شهر وازمرکز شهردوربود)اقای راننده بالهجه اصفهانی صحبت میکرد وقتی برگشتم به همه میگفتم وای انجاهمه اصفهانی حرف میزنن ولی دوسالی که انجابودم کسی دیگه بامن اصفهانی حرف نزد

رفتیم دانشگاه ازجاهای مختلف امده بودن وهمه شهرستانی به مافرمهای دادن که باید بریم ازمایش بدیم بعد مصاحبه داشتیم من بایه اقای روانشناس بودکه باهام صحبت کرد یه متن داد خوندم درمورد علایقم پرسید ودرمورد رسوم ترکها سوال کرد که چطورتوی عشایرحموم میکنن و...آخه من ترک قشقایی هستم وپدر چون قلیونی بودن ظهر رفتیم دنبال یه قهوه خونه برا پدر تازه من اینقدرغرسرش زدم درصورتی که از صبح بابا برامن علاف بود واصلا انگار نه انگار ....

بابا الان دلم برا کل کلامون تنگ شده دیگه نمیتونم اگه کسی برام کاری کرد سرش غربزنم چون هیچ کس مثل تونیست..