بس که گفتم اگه جایی کاری بود 

من و دریاب ... یکم حس مفید بودن کنیم ... 

شیش صد و شصت و شیش بار هم گفته کار اداری رو برای خانوم ها نمیپسنده! کلا بزرگوار میگه نیازی به کار نیست ...

امشب بهش باز میگم 

منم ببر دیگه سرکار ! یک کلام گفت فلان جا میتونی کار کنی ؟! 

میخوای ؟! 

دارم فکر میکنم من میتونم ؟!!!!هیچ ربطی به دانشگاه و رشته ام و اینا نداره ...

از اون گذشته حس میکنم فردا فراموش میکنه بابا...

 

 

+زنگ زدم به سین گفتم فردا بیا از مامان نمونه خون بگیر ببر آزمایشگاه ... من فقط باید حرص بخورم از دست مامان که کلا توجهی نداره به این که دکتر بره ....

فهمیدین دارم پز آزمایشگاه سیار مونو میدم ؟ :) ینی سین میاد خونمون ... خون میگیره .. میبره با خودش آزمایشگاه ...

 

+خوابم میاد ... به اندازه ی سال ها ...