و در اون خواب به اندازه بیداری برام مامان باشه بده.

یک سیاهی او را دزدید و من مرتب فریاد میزدم میخواد بکشه! بعد مامان مثل یک سوپر من تا فهمید من در خطرم-باید باشی باید- اون را از میان برداشت. تا اینجاش خوب بود بدیش این بود که مثل فیلمها ادامه دار بود!