شب تولد امام رضا به نیت ازدواج قانونی و دایمی با سعیدم رفتم مشهد
حال و هوای خوبی داشتم طوریکه فکرمیکردم حاجت روا دارم برمیگردم
خبر اومد سعید همسرشو نشون کرده و عقد کردن
دنیا به سرم اوار شد...
منتظر مرگم نشستم ولی صبر کردم
خواهر و برادر اخریم دارن ازدواج میکنن
تا مراسم ازدواجشون چیزی نمونده نمیخام شادیشون نابود بشه
بسلامتی که رفتن سر زندگیشون منم ...
میرم ولی ن خونه بخت!!