روزم
با سرگیجه شروع شد با سرگیجه ادامه پیدا کرد و با سرگیج داره تموم میشه
دلیلش رو نمیدونم ولی حس خوبی هم نسبت به دلیلش ندارم
مثل درد استخوان هام که دوسال پیش پنج دکتر متفاوت رفتم هیچکدوم تشخیص هیچ بیماری ندادند وفقط دارو های تقویتی به خورد من دادن
البته امروز حسابی سرمم شلوغ بود
من مسئول روابط عمومی یک نشریه دانشجویی هم هستم
و خب امروز روز جذب نیرو بود
از فعالیت نشریاتی خسته شدم
کار سختیه نسبتا به بقیه کارهای نشریه
فعالیت توی چندین شبکه اجتماعی و جذب نیرو و ...
وخب کسی هیچ احترامی هم به من نمیذاره داخل نشریه به جز دوسه نفر
نکته دردناک تر اینجاست که اسم من هم هیچجایی ثبت نمیشه
کلا چهار نفر میدونن اسم من چیه
و عملا این کار به درد هیچ رزومه ای هم نمیخوره
تصمیم
داشتم استعفا بدم اما صرفا چون رفتار سردبیر خوبه با من و اینکه حس می کنم
دست تنهاست موندم تا یه جانشین خوب برای خودم پیدا کنم
پسرخاله امم امروز اومد پیشم منو دوست داره ولی من متاسفانه نتونستم بهش رسیدگی کنم درست
امام مجادله اصلی امروز من با دوستم "سین" بود
بهش درباره غزل های نیمه شبم گفتم و حسابی باهم دعوا کرد که چرا فراموش نمی کنم چرا رها نمی کنم و چرا هعی خودمو عذاب میدم
من ولی همچین اعتقادی ندارم
من مرد چالش هام
هروقت که از چیزی محروم بودم اونقدر تلاش کردم که دوباره بدستش آوردم
و بیشتر هم تلاش خواهم کرد
راستی
آزمون ششم رو قبول شدم
پایان