من امروز حالم خوب بود اروم بودم

 

 

 

. یه چیزی انگار ته قلبم بهم ارامش مبداد. همون چیزی که منو به سکوت دعوت میکنه برای موفق تر شدن. بودن... 

 

+اعیاد حس خوبی دارم. ن عقیده ای، از لحاظ انرژی  ازین لحاظ ک مردمم_به هر حال_شادن.

+سکوت   سر شار از سخنان ناگفته است

و ازحرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خسته ام... دلم کمی مرگ می خواهد...

 

 

  نه مرگی تدریجی... مرگی ناگهانی... مرگی که بعد از آن همه مرا به خاطر داشته باشند... همه حتی رهگذر های خیابان... مرا به یاد آورند و بگویند جوان خوبی بود... آری همین خاطره ی خوب می ارزد به کل زندگی... حاضرم زندگیم را بدهم اما خاطره خوشی در یاد ها از من بماند... دلم مرگ می خواهد اما فراموشی نه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ادم حسودی نیستم.

 

 

 

. همیشه دوس داشتم بقیه هم خوشحال باشن ...همیشه سعی کردم تو خوشحال شدن موفق شدن بقیه کمکشون کنم... 

اماقضیه تو جداس ... حتی اگه یه وقتایی که به روم نیارمو بی تفاوت نشون بوم خودمو

واسه توصیف حالم این شعره بهتر از پسش بر میاد 

.

.


من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت

من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...

من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت

وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...

اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت

هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت 

کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت

 

 

البته من به شخص شخیص خودتم حسادت میکنم  😅اون بخاطر اینکه خدا یه خانومی مثله من بهت داره ... اخه ادم مگه دیگه چی میخواد😎

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه خانواده چندماهیه اومدن همسایه ما شدن

 

دوتا دختر دارن که دوقلو هستن ، یکیشونو دیدم حلقه داشت و فک میکنم شوهر داره ولی اون یکی نداشت 

حالا هر وق تو کوچه رد میشن نمیدونم عایا این همونیه که شوهر نداره یا همون بداخلاقه ی شوهرداره، که برم سلام کنم بگم خیلی چاکرم =)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

وقتی آدم عاشق میشه

، خیال میکنه دیگه تنها کسی که روی زمین پیدا میشه که درکش کنه و حرفاشو بفهمه فقط همین یه نفره. 

ولی کم کم میفهمه با نفهمم ترین فردِ روی زمین نسبت به حرفاش طرفه..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

من اینطوری ام که صبح بیدار میشم کار ها رو انجام میدم

(خونه ی مادر بزرگم ) هی به خونه ی خودمون و کمر درد مادرم فکر میکنم بعدش میگم نه باوااا یه دختر بزرگ دیگه ام اونجا پیش اونه ولی خب فکرم خیلی درگیرشه

و تا عصر خودمو نگه میدارم دوباره پا میشم میرم خونه خودمون تا مغرب یا شب (یه وقتایی هم بعد از نماز مغرب میرم) کار ها رو انجام میدم جارو یه وقتای شام ،شستن ظرفا ،چایی درست میکنم کاری خونه رو انجام میدم اون وقت لباسای اون دختر گنده ام من جمع میکنم خیلی وضع بدیه چرا اینا یه ذره حس مسولیت ندارن امان از این دهه هشتادی ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

آقا این چن روز حوصله هیچ کاریو نداشتم

برا همین هی فیلم دیدم (فک نکنی چارفصل پیکی بلایندرز برا الانه ها حوصلم نشده بود اون موقع چیزی بنویسم نمی دونم...)

ولی امروز باز یه فیلم دیگه دیدم 😐 

مستر جاااان وییک 

دیگه خودتون می دونین چجوریاس نیازی به گفتن نداره 

کیانو ام که جز محبوب تریناس هیچی دیگه

درکل ولی قسمت قبلیو بیشتر دوس داشتم 

مرام قاتلا رو‌ عشقه بازم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

زندگی یه اتفاق هست

 

 

،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونموقع که یکنفر بشدت از کلامی از اونها میرنجه ، خودشون کاملا بی خبر هستن ، واسه همینه که لحظات غمگین بودن آدما ، لحظات بیهوده ایه ، خدای بزرگ مراقب دل همه بنده هات باش ، مراقب دل منم باش، خدای بزرگ در این زندگی کوتاه اما مهم کمکم کن ، مراقب خونواده من باش ، خدایا کمکم کن که خیلی ساده کنار بیام با خیلی چیزا ، چونکه چیزی در دنیا ارزش غم خوردن رو نداره ، خدایا شکرت سپاسگزارم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

مدتهاست دوست داشتم کار کردن بیرون رو هم تجربه کنم

 

 

 

. ولی این روزا که میرم سر کار زیاد هم حس خوبی ندارم. من آدم درون گرا و ساکتیم. طول میکشه با بقیه جور شم. به خاطر همین این که زیاد تو بگو بخندشون نیستم حس بدی بهم میده یکم. این که تن صدام انقدر پایینه حرصم رو در میاره. تا الان این سکوت و کم حرفیم به خودم مربوط بوده اما از الان به بعد نیست. نمیدونم میشه تغییر کرد یا نه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دوستام میگن تنفر به عشق منتهی میشه

 

 

 

 

 ! نمیدونم درسته یا نه ولی بچه های یونی فکر میکنن تنفر من و [ ر] از هم دیگه تهش به عشق منتهی میشه .یبار [الف] بهم گفت : عشق از همین تنفرا به وجود میاد ! منظورش این بود که درسته تو و [ ر] با هم کارد و پنیر هستین ولی تهش به عشق تبدیل میشه.من روزای اول واقعا جلوش گارد گرفته بودم چون به [ح] جانم شباهت داشت و فکر میکردم میخواد جاشو تو قلبم بگیره ! حالا کاریم نمیکرد بیچاره ولی من از قلب خودم میترسیدم از اینکه نکنه دلبسته ی [ ر] بشه . نگاشو همیشه رو خودم حس کردم .نگاش سنگینه .یبار واسه حل مشکل انتخاب واحدم رفته بودم دانشگاه ، بابا گفت خودم میرسونمت گفتم باشه .با هم رفتیم تو سالن که دیدم جناب [ ر] روی صندلی نشسته پاهاشم انداخته روهم و سرش تو لپ تاپ این پسر  لاغره [ م] هستش ( دانشجوی گروه ما نیست) اینقد غرق انتخاب واحد بود مارو ندید ، من و بابا رفتیم تو دفتر گروه و من با کارشناس گروه صحبت کردمو گفت بشین تا کاراتو درست کنم .یه صندلی بود کنار کارشناس گروه نشستم روش ( دلمم درد میکرد رنگم پریده بود) اون روز یه دستنبد داشتم که گفتم دارم میرم یونی دست کنم خوشکله از این دستبند بافتنیا بود .دستمو گذاشتم روصندلی کنار پاهام و کج نشستم روش تا رو به روی کارشناس گروهمون باشم .بابام نشسته بود رو صندلی نزدیک درب ورودی دفتر کنار میز خانمه [ ص] منتظر بودم که ناگهان دیدم یه نفر وارد دفتر شد ، [ ر] بود ! با تعجب به من نگاه کرد انتظار نداشت منو ببینه ، [ ر] با یه لپ تاپ تو دستش وایساده بود بالا سر بابام ، اونم فکر کرده بود[ ر] یکی از کارکنان دانشگاس بهش گفت : اقا بفرمایید بشینید ؟ ( بهش تعارف کرد بشینه سرجاش چون مدتی وایساده بود سرپا ) من که سرم تو سیستم کارشناس گروه بود با شنیدن صدای تعارف بازی های بابامو [ ر] سرمو بلند کردم و ابروهامو تو هم کشیدمو نگاهی به [ ر] انداختم.خودش متوجه شد بود بدم اومده ، [ ر] در جواب تعارف بابا خم شد و دستاشو به نشونه ی اینکه نه بشینید دراز کرد و گفت استدعا میکنم ممنون ! بعدم که به من نگاه کرد و من اون نگاه معنی دارو به خوردش دادم . به دستبندی که توی دستم بود نگاه میکرد فکر کنم واسش جالب بود .اون روز خیلی حرصم گرفته بود .کلی به جون بابا غر زدم که چرا تعارف کردی بهش اون پسره دانشجوه همکلاسیمه من حتی بهش سلامم نمیکنم بهش اهمیت نمیدم همش بی محلش میکنم ! بابا گفت از خداتم باشه همچین پسری بیاد خواستگاریت خیلیم پسر خوبی بود ! وقتی اینو گفت فهمیدم بابا از تیپ و اخلاق [ ر] خوشش اومده ! این ترم دیگه فکر نکنم بیاد یونی ، خاطره شد واسمون !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم