مثل اینکه تو ترافیک عاشوری گیر کرده بوده... خلاصه تا سوار شدم دعوا کردم که آقا منو یک ساعته اینجا کاشتی... این چه وضعشه؟... من تو این یک ساعت میدونید چقد میتونستم درس بخونم؟... کلی دعوا و سروصدا کردم باهاش... یکم سکوت کردم دوباره گفتم آقا میدونین الان ساعت چنده؟... من الان ساعت ۱۰ شبه و تو خیابونم... واقعا درسته؟... اینقدر آدم متشخص و مودبی بود که واقعا واقعا واقعا شرمندم کرد... سن و سال زیادی نداشت، فوق فوقش ۲۵ سال... ولی اینقدر قشنگ برخورد کرد که من خجالت کشیدم... اینقدر متین و آروم صحبت کرد که من فقط کم مونده بود بگم معذرت میخوام... آخری که رسوندم بجای ۱۰ تومن ۵ تومن ازم گرفت و گفت خیلی معطل شدین خانم؛ من عذر میخوام ازتون... تا در خوابگاهتون باز بشه من منتظرتون میمونم... سرمو انداختم زیر گفتم من واقعا معذرت میخوام، عصبانی بودم، تند شدم خیلی بد باهاتون حرف زدم، ببخشید... گفت نیازی به عذرخواهی نیست، من حرف شمارو میفهمم... من شرمندم و معذرت میخوام...

خلاصه که درس گرفتم داد و بیداد بیخودی راه نندازم... با ادب حرفمو بزنم، آروم و شمرده حرف بزنم، اینجوری حرفمم بیشتر برو داره...

به شقایق که امشب میگفتم گفت رژیا این راننده هزاربار دنبال دوستای منم رفته ولی با هیچکدوم اینجوری برخورد نکرده، غلط نکنم عاشقت شده، تازه میخواسته منتظرت باشه که بری تو خوابگاه... گفتم غلط کرده محمد زندش نمیذاره..‌ نه بابا اولین بارش بود منو میدید... گفت ببین روانی من یچیزی میدونم که میگم؛ حالا باز اگه اومد دنبالت خوب دقت کن... گفتم ولم کن شقایق، من اومدم اینجا درس بخونم؛ نیومدم خواستگار پیدا کنم که... درسته پسره باادب بود؛ بلد بود چجوری با یه دختر رفتار کنه، ولی این نیست که هرکس اینجوری برخورد کرد بگی عاشق شده که... بعدشم من چون شستمش اینجوری خواست آرومم کنه... گفت ببین کی بهت گفتم... این خط اینم نشون... حالا ببین...

ولی جدای از حرف شقایق، که اصلا برام اهمیتی نداشت و میدونم همینجوری رو هوا داره یچیزی میگه، خداکنه اکثرا خودش بیاد دنبالم... آدم سر به زیر و با شخصیتی بود... بااینکه اصلا به قیافش نمیخورد... با بقیشون که میرم یا الکی دورم میدن تو شهر و مزاحم میشن، یا تو آینه چشمک میرن... ولی این خوب بود...

حالا یکی دیگش هست یقش تا بالا بسته، یه لباسای حاج آقاییم میپوشه ولی از آینه مرتب درحال دید زدنه...

اینه که با این یخورده احساس امنیت کردم...

آخی... گفتم امنیت... یهویی دلم واسه امنیت واقعیم تنگ شد... کاش محمد اینجا بود الان😢

هعیییییی

تهش اینکه با شخصیت باشیم... این آدم رفتارش از دیشب تاحالا منو تحت تاثیر قرارداده... سعی میکنم شبیهش رفتار کنم...