هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .

هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ها پیدا نموده اند تا درد دلی از زندگی وکاروبار کنند .

امروز هم گذشت ویک روز باتجربه تر شدیم اما کدام تجربه ؟؟ وقتی در لابلای یادداشت های گذشته خود رد پای تفکر وتعقل خود رادرتصمیمات ان زمان می بینیم احساس می کنیم که دنیای ما متعلق به تجربه های ما نیست و این تعقل وتفکر ماست که سازنده ی ان ایام بوده وهست .

امروز هم گذشت ویک روز بزرگتر شدیم و یکه روز پیرتر شدیم ویک روز به پایان زندگی نزدیک تر...

امروز هم گذشت اما خوش حالم که امروزم بدون دغدغه های اینده گذشت .امروز درارامش گذشت

امروز هم گذشت روز یکاملا عادی ازجنس روزهای دوست داشتنی که دران شادی بچشم نمی خورد والبته غم وقصه هم دران جای نداشت .

امروز گذشت بااین شروع که مثل هرروز ساعت 6ویازده دقیقه ازخواب بیدارشدم و یک چای کهنه دم ازفلاکس خوردم