چه زود دیر میشود


برپا . . .


برجا . . .


بابا آب داد . . . بابا نان داد


و امروز چقدر دلتنگ آن روزهاییم


و هرگز نفهمیدیم


که چرا برای بزرگ شدن


این همه بی تاب بودیم...




همدیگر را رنگ میکنیم ،



من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!......

من ..



روزهای اونو ! ..


اون ..



موهای منو ! ...


(احمد شاملو)


هر چه اید به سرم باز بگویم گذرد


وای از این عمر که با میگذرد میگذرد...