! نمیدونم درسته یا نه ولی بچه های یونی فکر میکنن تنفر من و [ ر] از هم دیگه تهش به عشق منتهی میشه .یبار [الف] بهم گفت : عشق از همین تنفرا به وجود میاد ! منظورش این بود که درسته تو و [ ر] با هم کارد و پنیر هستین ولی تهش به عشق تبدیل میشه.من روزای اول واقعا جلوش گارد گرفته بودم چون به [ح] جانم شباهت داشت و فکر میکردم میخواد جاشو تو قلبم بگیره ! حالا کاریم نمیکرد بیچاره ولی من از قلب خودم میترسیدم از اینکه نکنه دلبسته ی [ ر] بشه . نگاشو همیشه رو خودم حس کردم .نگاش سنگینه .یبار واسه حل مشکل انتخاب واحدم رفته بودم دانشگاه ، بابا گفت خودم میرسونمت گفتم باشه .با هم رفتیم تو سالن که دیدم جناب [ ر] روی صندلی نشسته پاهاشم انداخته روهم و سرش تو لپ تاپ این پسر  لاغره [ م] هستش ( دانشجوی گروه ما نیست) اینقد غرق انتخاب واحد بود مارو ندید ، من و بابا رفتیم تو دفتر گروه و من با کارشناس گروه صحبت کردمو گفت بشین تا کاراتو درست کنم .یه صندلی بود کنار کارشناس گروه نشستم روش ( دلمم درد میکرد رنگم پریده بود) اون روز یه دستنبد داشتم که گفتم دارم میرم یونی دست کنم خوشکله از این دستبند بافتنیا بود .دستمو گذاشتم روصندلی کنار پاهام و کج نشستم روش تا رو به روی کارشناس گروهمون باشم .بابام نشسته بود رو صندلی نزدیک درب ورودی دفتر کنار میز خانمه [ ص] منتظر بودم که ناگهان دیدم یه نفر وارد دفتر شد ، [ ر] بود ! با تعجب به من نگاه کرد انتظار نداشت منو ببینه ، [ ر] با یه لپ تاپ تو دستش وایساده بود بالا سر بابام ، اونم فکر کرده بود[ ر] یکی از کارکنان دانشگاس بهش گفت : اقا بفرمایید بشینید ؟ ( بهش تعارف کرد بشینه سرجاش چون مدتی وایساده بود سرپا ) من که سرم تو سیستم کارشناس گروه بود با شنیدن صدای تعارف بازی های بابامو [ ر] سرمو بلند کردم و ابروهامو تو هم کشیدمو نگاهی به [ ر] انداختم.خودش متوجه شد بود بدم اومده ، [ ر] در جواب تعارف بابا خم شد و دستاشو به نشونه ی اینکه نه بشینید دراز کرد و گفت استدعا میکنم ممنون ! بعدم که به من نگاه کرد و من اون نگاه معنی دارو به خوردش دادم . به دستبندی که توی دستم بود نگاه میکرد فکر کنم واسش جالب بود .اون روز خیلی حرصم گرفته بود .کلی به جون بابا غر زدم که چرا تعارف کردی بهش اون پسره دانشجوه همکلاسیمه من حتی بهش سلامم نمیکنم بهش اهمیت نمیدم همش بی محلش میکنم ! بابا گفت از خداتم باشه همچین پسری بیاد خواستگاریت خیلیم پسر خوبی بود ! وقتی اینو گفت فهمیدم بابا از تیپ و اخلاق [ ر] خوشش اومده ! این ترم دیگه فکر نکنم بیاد یونی ، خاطره شد واسمون !