(خونه ی مادر بزرگم ) هی به خونه ی خودمون و کمر درد مادرم فکر میکنم بعدش میگم نه باوااا یه دختر بزرگ دیگه ام اونجا پیش اونه ولی خب فکرم خیلی درگیرشه

و تا عصر خودمو نگه میدارم دوباره پا میشم میرم خونه خودمون تا مغرب یا شب (یه وقتایی هم بعد از نماز مغرب میرم) کار ها رو انجام میدم جارو یه وقتای شام ،شستن ظرفا ،چایی درست میکنم کاری خونه رو انجام میدم اون وقت لباسای اون دختر گنده ام من جمع میکنم خیلی وضع بدیه چرا اینا یه ذره حس مسولیت ندارن امان از این دهه هشتادی ها