یه مدتی بود که باهام حرف نمی زد

. از اونجا شروع شد که دلش پر بود از کلی چیزا و با یه اتفاق کوچیک فقط منفجر شد. امروز بالاخره اومد. و به طرز خیلی خیلی عجیبی استرس داشت و به نظر میومد که واقعا پشیمونه و خب مسلما من همون لحظه بخشیدمش! من که اصلا غرور ندارم. دارم؟! ( نه اینکه ازش ناراحت باشم! غرور کلا چیز مسخره ایه!) من همیشه آدمیم که راحت می بخشم بقیه رو. و دلیلش هم کاملا خود خواهیه!  اصلا برای چی باید قلبمو به خاطر یکی دیگه تیره کنم؟

ولی چیزی که خیلی توی حرفاش برام جالب بود این بود که وقتی راجع به اون اتفاقات گذشته حرف می زد، همش خودشو بچه و نابالغ می شمرد. شاید توی این نه ماهی که ما همدیگه رو اونقدر ندیدیم و با هم حرف نزدیم، اتفاقاتی براش افتاده باشه. ولی بیشتر به نظرم یه جور بهانه جویی بود براش. انگار می خواست همه چی رو بندازه گردن یکی دیگه ولی در عین حال هم می خواست بگه تقصیر خودش بوده قضیه.( یعنی خب داشت عذر خواهی می کرد دیگه!) دارم فکر می کنم همیشه همینطوره. ما همیشه همه چی رو می اندازیم گردن یکی که قدیمیه. یکی که دیگه ربطی به ما نداره. به همه میگیم که عوض شدیم ولی اصلا مگه میشه آدم عوض بشه؟ شاید تکامل پیدا کنیم، شاید بزرگتر بشیم. ولی هیچوقت عوض نمیشیم! 

فور گادز سیک پیپل! چقدر سخته که بخوایم دست از بهانه جویی برداریم؟!

پ.ن: دلم می خواد ازش بپرسم واقعا وقتی گفت که من اصلا استعداد و توانایی گرافیک رو ندارم واقعا بهش اعتقاد داشت یا نه؟ اون آدم کسی بود که به من الهام می داد و تشویقم کرد و بهم انگیزه داد. بعد از همه ی اون حرفایی که زد همه ی اونا شکسته شد. 

۹۸/۰۷/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی