...پشتم و پیش رویم هیچ چیز نیست...نه نوستالژی دارم نه اینده!شاید مردم شاید ماندم....من چرا اینجا هستم؟؟

جایی دعوایی شد...گفتم فردین وار "مردک حرف دهنت را بفهم! اینجا خانوم واستاده" جرو بجث تمام شد.خانوم از اداره شلوغ  خارج شد.من هم رفتم به سمت در.در پیاده رو ناگهان سر صحبت را باز کردم:ببخشید شما بودید کنار من،ببخشید صدامو بلند کردم"و....گفت اره من بودم و....دوشادوش هم میرفتیم.تهران است دیگر ..مردم راحتند!...خلاصه کار به شماره رسید..خودش شماره داد! من هم...

تازه انموقع در ادامه صحبت ها فهمیدم ایشان متاهل هستندو سنشنان حدود 50!

ادم شریفی بودند هستند و خواهند بود.فکر بدی نکینید..نظرمن را در مورد انتخاب رشته ی دخترشان و اینده شغلی اش پرسیدند به من بی ربط نبود.....فقط تا مدتها به این فک میکردم چرا این خانوم انقدر زیبا بود و اینقدر دو از دسترس...شماره اش را پاک کردم...هیچ تماسی نداشتیم....خواندم همان شب که در ادیان ابراهیمی نباید با زن متاهل تماس داشت....شما را نمیدانم ما داریم صب و شب امتحان می شویم...صبح و شب هم مجرد می مانیم! گاهی فک میکنم اینجا رها شده ایم.من چرا اینجا ام؟