۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی میرم خیابون چیزی از من برنمیگرده خونه

وقتی میرم خیابون چیزی از من برنمیگرده خونه

گوشه ی اتاق نشسته ام که حس میکنم باید برم پیاده روی 

یا بروم کتابی بخرم یا در بین جمعیت کم شوم

میروم بیرون از خانه 

اندکی که از محل دور میشوم احساس خلوت به من دست میدهد

و هر دختری که مناسب به نظر میرسد و از کنارش میگذرم

دلم میخاد بالاخره به او پیشنهاد دوستی دهم

مسئولیت وقتی زیاد میشود که میدانم خدا قرار نیست مرا نجات دهد 

چون در این سال ها نیز نجات نداده است

یا دست کم شیوه نجات دادنش از نوع رسیدن به میل و خواست نیست

اما منظور من نجات از تنهایی و محرومیت است

از کنار اولین دختر مناسبی که رد میشوم 

و البته شاید مناسب نیست

من هیچوقت جرئت نکرده ام دنبال دخترهای خیلی خوشتیپ بروم

همیشه در خیابان دنبال دخترهای معمولی مثل خودم میگردم

خدا نکند یکیشان نگاهم کند احساس جبر و مسئولیت شدید میکنم

که به او پیشنهاد دوستی دهم 

حتی وقت هایی که میدانم اینکار احمقانه است 

میروم و میگویم ببخشید ...

جوابم را نمیدهد 

میروم ...

چند دقیقه بعد یک دختر دیگر رد میشود 

نگاه میکنم حلقه نداشته باشد 

متاهل نباشد و در حال مکالمه با یک پسر هم نباشد

میروم میگویم 

میشه وقتتونو بگیرم میگه بگو 

میگم میشه دوس بشیم 

میگه ن 

میگم اوکی .. میروم

وقتی جواب ن میشنوم 

خشمگین و ناکام با احساس درماندگی و خشم و رنج شدید 

به خانه برمیگردم 

افسرده تر و ناامید تر

احساسی شبیه غم یا خشم دارم

دلم میخواست با من قدم میزدند

من هیچ کدامشان را نمیشناختم

آنها هم مرا نمیشناختند

راستش خوشگل و خاص هم نبودند

حتی به دلم هم نمینشستند

اما احساس میکردم حتما باید سعی کنم 

باید ترای کنم ترای کنم 

و خب هربار که سعی میکردم 

احساسات منفی بیشتری را تجربه میکردم 

دلم میخاد به انها بگویم 

شما چندان دوس داشتنی نیستید

من اصلا شما را نمیشناسم

من صرفا دلم صکص میخاهد

من صرفا مجبور و وسواسی هستم

من صرفا احساس تنهایی شدید میکنم 

اگه بخاهی دل مرا بدست بیاوری شاید تا ابد نتوانی 

اما من نمیفهمم 

فقط احساس اجبار و محرومیت و غم را میبینم که مرا 

وادار به رابطه میکند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

نمیدونم چرا ؟!

نمیدونم چرا ؟!

حتی اگه قرار باشه مهاجرت هم بکنم

بدونم که بزودی پرواز دارم ...

و از دوماه قبل تدارکات رفتنم رو چیده باشم ...

دقیقا دقیقه 90 یه کاری پیش می یاد که باید انجام بدم 

حتی شده زدن یک رژ لب !

یا خوردن یک قُلُپ آب !

همیشه ی خدا 5 دقیقه تاخیر دارم :/

اما امروز نمیذارم اینجوری بشه !چون im on time !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

عجیب ترین زمستان من

عجیب ترین زمستان من . سرمای کشنده ی آنکارا برای منی که بیشتر عمرم رو توی مناطق گرمسیری ایران سپری کرده بودم . میدونید چرا میگم عجیب ؟ چون به هر چیزی اجازه دادم اتفاق بیفته . از تصمیم هایی که از قبل گرفته بودم تا امروز ثمره ی اون ها رو دیدم . اومدن به ترکیه . یادگیری یه زبان جدید . ادم های جدید . فرهنگ جدید . محیط جدید و روابط جدید . سعی کردم از تجارب تلخم توی ایران استفاده کنم و اینجا با دید مثبت و عاقلانه تر با ادما جلو برم . همه چی خوبه . خدا رو شکر . از شستن توالت ها در باشگاه ورزشی تا کار کردن توی یک رستوران معروف زنجیره ای توی ترکیه . همه چیز عجیب و تازه و ناشناخته پیش رفته و میره اما من نمیترسم . خدا با منه . روزهای اخر زمستونه . توی ایران نیستم . سال های اخر خیلی سخت بود توی ایران . بی پولی و نا امیدی وحشتناک . اینجا هم پول زیاد نیست اما حداقل از شرایط تنش زای اونجا امسال دورم . 18 روز دیگه نوروز شروع میشه . تنهام اینجا اما خوشحالم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

وقتی زیاد نمینویسم یعنی حالم خوبه

وقتی زیاد نمینویسم یعنی حالم خوبه . اصلا از بهار ننوشتم . اینکه چه اتفاقاتی افتاد . چه داستانهایی داشتم . چون از صبح تا شب خوشحال بودم . سرکار میرم و میام چهار ماه شد دوباره اونجا کار رو شروع کردم . دقیقا از چند روز قبل از نوروز . تو این مدت با اوزدن همه چیزم خوب بود و هست . خدا رو شکر . فکر نمیکردم اینقدر قوی باشم . زندگی ای که چند ساله پیش همین شکلی داشتم رو امروز هم دارم اما خوشحال دارم ادامه میدم . بر عکس اون موقع ها توی ایران که همیشه هر کاری رو نیمه کاره رها میکردم . صبح ها دانشگاه میرم و ساعت یک ظهر تا یازده شب کار میکنم . مثل جسد میام خونه اما خوشحال . من این زندگی رو خودم ساختم . تک تک اجرهاشو خودم چیدم . خیلی صبر کردم . یک سال روی کاناپه خوابیدم . یک سال توی بدترین شرایط زندگی کردم . اما جواب گرفتم . خدا رو شکر . خدا دوستت دارم . این بهترین تابستون عمرمه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خوابم نمیاد

خوابم نمیاد

ینی میاد ها ولی

یه چیزی درونم هست

که نمیزاره بخوابم

ساعت سه بامداد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یک نیروی عجیب و خستگی ناپذیری در من حلول کرده

یک نیروی عجیب و خستگی ناپذیری در من حلول کرده ک نه تموم میشه و نه درست میشه...حس نفرت ب این زندگی....حس درموندگی...حس اتیصال. بیخود ک نیست ک دلم از هر آرزوی محققی چشم بسته و دارم اونقدر ب آدم گوشه گیری تبدیل میشم ک برای جواب دادن ب یک پیام معمولی هم اونقدر فکرمیکنم و کج و راست میشم ک آخم درمیاد.

برام در این برهه از زمان سخت ترین کار طاقت اوردنه.

در عین خوشبختی های کوچیکی ک هست اونقد اسیر بدبختی های بزرگ ترش هستم ک میل آنچنانی برای اون چیزا نمیمونه.

بیشترازهمه وضعیت خونه ست و ساکنانش. و بعداز اون مسئله خودم با کاف. امروز رفتم زیر دوش و فکرای جدیدتری ب ذهنم اومد ک آروم ترم کرد و همش باخودم فکرمیکردم شاید این چیزهارو خداب دلم انداخته تا کمتراز نبودن کاف یا غیبت یهویی اش اونم درست تو حساس ترین برهه زندگیم کمتر غصه بخورم و رنجیده بشم. این روزا تنها با همین فکرای ضدونقیض خودم روزگار میگذرونم. اونجایی ک باید دلمو صابون میزنم ب برگشتش و اونجایی ک نباید آنچنان همه چی رو واگذار ب سرنوشت و قضا وقدر میکنم ک حالم بد میشه. از اینکه اگر خیلی از چیزا بود ما الان کنارهم بودیم اما میون این چیزا اصلی ترین دلیلی ک خیلی رنجیدم میکنه اینه ک کاف رفیق نیمه راه شد و دله منو رنجوند! و من همش مدام ب این فکرمیکنم شاید همین حالا ک من سودای برگشتش در سر دارم اون وارد رابطه با کسی شده باشه و این فکرمن فکرمحالی باشه.

بااینکه نوشته های تو پیجم تنها برای اون نیست و مدام با خودم تکرار میکنم ک حتی اگر روزی از پیجم رفت من چیزی رو از دست ندادم ک ناراحتی جدیدی داشته باشه بلکه همون غصه ی پایداره سابقه.

اینقد از همه آدما رنجیده شدم ک خوشحالم از این طرح شبانع ک خواب شبو بهم زهرمار میکنع از ی طرف دیگ احساس تنهایی شدید میکنم.

گرفتار شدم. کاش بدنیا نمیومدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خوب بازهم شب بیداری

یکی از فانتزیام اینه که لایف استایلم مثل سانه ویلوت مانکن هلندی باشه. سر ساعت پاشم چشمم رو از پنجره کنار تخت به اسمون نیلگون نیویورک بدوزم،  بعد ورزش کنم، دوش بگیرم، قهوه و اوتمیلم رو با اون بلوبری های خوشمزه روش بخورم و کنارش روی نون تستم آوکادو مالیده باشم. بعد لباسهای خوشگل بپوشم و برم سرکارم توی دنیای پر زرق و برق مادل اینداستری. کلی مرکز توجه باشم و ازم عکسهای زیبا گرفته بشه. وقتی هم که کارن تموم شد بدونم که عشقم خونه و منتظره و بی تاب برگشتنمه. شب هم که خوب به صورت با شکوهی برگزار می کنیم. ولی خوب کاقهیت اینه که نه مانکنم نه هلندی و نه یک مقیم نیویورک. در واقع، چاقم، ایرانی و مقیم تهران.

 

باز پی ام اس.  این کلمه پی ام اس رو بعد 34 سال یاد گرفتم. تازه اونم ظاهرا مد شده که همه این موضوع رو آفیشلی اعلام کنن. ما هم گفتیم عقب نمونیم. 

افسرده تر شدم، و فوبیای از دست دادن اعضای خانواده قوی تر شده. حالم از خودم به هم می خوره که با پدرم نمی تونم حرف بزنم و البته که خودش باعث این قضیه شده. از وضعیت امیر هم که بهتره چیزی نگم.

کاش واقعا زندگی ما هم مثل  سانه جون اینا میشد.

 

فردا یک روز دیگه اس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

امروز با دوست12سالم رفتم بیرون

و کلی خوش گذشت،منم واسه دفتر پلنرم خرید کردم..

اینکه رویدادها برحسب افکار ما خوب یا بد میشن😊

من اگه فردا برم بیرون کلی وقت پیدا میکنم که آدمایی رو تماشا کنم که روابط خوبی دارن حداقل از دور باهم💜

اگه هم نرم میشینم خونه و باخودم تمرین میکنم💛

من از دوست 12 سالم حمایت کردم و از نظر من کارش خیلی خوبه ..همین آدمایی که میخندن یه روزی از روی حسادت میمیرن😉🙇

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

از وقتی که ویراستاری می‌کنم

حالم بهتره. انگار دارم همونی میشم که به خاطرش متولد شده‌ام. 

اما دلم وقت و بی‌وقت میگیره واسه امیر؛ چقدر جاش خالیه تو زندگیم! دقیقا اینجای زندگیم اینجایی که عمل جراحی سختیو پشت سر گذاشتم، اگه بود محبتش مثل بابام بود...اگه بود خیلی بیش از این‌ها هوامو داشت...هوامو داشت؟ پس چرا گذاشت برم؟ پس چرا یه بار نگفت بمون؟ چرا گذاشت برم؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

کاش میتوانستم لابلای سطرها زندگی کنم

و ملافه ای از جنس کلمات دور خودم بپیچم.

اینگونه برای توضیح حس و حالم واژه کم نمی آوردم و برای بیان هرآنچه که هست لازم نبود نجوایی بسازم...

من بودم و کلمات .شفافیت و صداقت‌..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم