تاحالا شده پنج شنبه ها دلتون نگیره ...


تا حالا شده پنج شنبه ها بخندید و شاد باشید ...

به من میگن تو که سالمی ...

پس خوشبختی ...

میگن تو که خونه زندگی داری 

پس خوشبختی ...

من نمیگم هیچ کدوم رو ندارم ، دارم 

اما یه چیزی ندارم ...

اونی که باید باشه و نیست ...

میدونم براش یه اتفاقی افتاده ...

میدونم چیزی شده که نمیتونه باشه ...

اما چی نمیدونم ..

و من از این دل نگرونم ...

خدایا ...

به حرمت این شب پنج شنبه ...

به حرمت دل پاکش...

به حرمت عشق پاکی که تو دلش خونه کرده ...

مراقبش باش ...

دلش مثل اب زلاله ...

حتی نزار یه آخ بگه ...

اخه میدونی اون واقعا دوست داشتنیه ..

حتی اگه واسه من نباشه ...

حتی اگه با من نباشه از دوست داشتنم کم نمیشه ..

مراقبش باش سپردمش به خودت 

دوستت دارم ...

برات همیشه ارزوی سلامتی میکنم ...

توروخدا زود برگرد ...

تنهایی داره منو از پا درمیاره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

امروز یه کاری داشتم به میم زنگ زدم

 که بیندازم گردنش بره انجام بده.

تلفنمو اینطور جواب داد: "جانم عزیزم"

گفتم نکنه روزهای اول نامزدی باشه و اصلا روزهای آخر طلاق نیست

شاید دارم خواب می بینم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دلم میخواد به خودم آرامش بدم ،،،


بیتای جان ،نگران نباش ،درست میشه ،بالاخره نوبت تو هم میرسه حرفاتو بزنی

جایی خوندم که عزیزی نوشته ،، دوس داشتن مسوولیت داره اگر نمیتونی نگی بهتره😭😭😭

عشق فراتر از دوس داشتن هست ،،،عاشق از پس همه چی برمیاد 

فقط زمان میخواد برای اثبات کردنش 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

باز درد لعنتیم برگشت..


دارم میمیرم از درد خدایا..

انقد دردش کوفتیه با هیچی قابل مقایسه نیس..

اصلا نمیشه گفت چجوریه..

فقط خییییلی بده..

هرچی اشک میریزم اروم نمیشم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

به شدت بی حوصله ام انگار دلم همه چی میخواد

 ولی هیچی نمیخواد!! ! 

به یه نتیجه عاقلانه ای رسیدمبعضیا شاید میخوان خرت کنن بعضیا شاید میخوان سو استفاده کنن یا بعضیا میخوان خودشونو خوب جلوه بدن به هیچ کس نباید اعتماد کنی! یه جواب همیشه باید تو آستینت داشته باشی برای اینکه بتونی آدمارو سر جاشون بشونی.. ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

بالاخره یک روز از اینجا می روم


 از مرتب کردن صبح به صبح تخت خوابها

 از رژهای ملایم و ضد چروکهای حوالی سی سالگی

از کیفم را بر می دارم و می روم اداره

از آدمهای ماشینهای مجاور

بالاخره یک روز از اینجا می روم

سالها قبل

خیلی سال قبل

 یک روز از اینجا می روم

دووور

آنقدر دور

تا فردایش که امروز است این شکلی نباشد

می فهمی؟

تو تا بحال سالها قبل از اینجا رفته ای

که سالها بعد به اینجا نرسیده باشی ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

باورم شد دیگه خدا هم دوستم نداره ...


شب تولد امام رضا به نیت ازدواج قانونی و دایمی با سعیدم رفتم مشهد

حال و هوای خوبی داشتم طوریکه فکرمیکردم حاجت روا دارم برمیگردم 

خبر اومد سعید همسرشو نشون کرده و عقد کردن

دنیا به سرم اوار شد...

منتظر مرگم نشستم ولی صبر کردم

خواهر و برادر اخریم دارن ازدواج میکنن

تا مراسم ازدواجشون چیزی نمونده نمیخام شادیشون نابود بشه

بسلامتی که رفتن سر زندگیشون منم ...

میرم ولی ن خونه بخت!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

هیچ دلیل قانع کننده ای برایش وجود ندارد

. نمی دانم چرا این بلا به سرم می آید. توی ایام امتحاناتم چند باری این حس گریبانگیرم شده بود ولی تا به این حد شدید نبود. درست است که الان هم کمی نگران امتحان های ترم تابستانم هستم ولی استرسم به آن حد نیست که بگویم به خاطر آن است. بدون هیچ فکر قبلی بدون هیچ آمادگی یکهو ترس و دلشوره غیرقابل کنترلی می افتد به جانم به حدی که قلبم تندتر از حد معمول می تپد، نفس کشیدن برایم سخت می شود، احساس می کنم بی حسی فلج کننده ای می افتد توی دست ها و پاهایم و گاهی احساس سرگیجه می کنم. علائمم شبیه پنیک اتک هست اما مطمئن نیستم چیزی که به سرم می آید واقعا همان باشد.

دیشب وقتی به رفت خواب رفتم حالم کاملا خوب بود. قبل از آن از غروب کمی دلشوره داشتم ولی تا به آن نقطه از زمان که توی رخت خوابم دراز کشیدم احساس بدی نداشتم. کمی طبق عادتم قبل از خواب توی اینستاگرام می چرخیدم که دوباره علائمی که گفتم با شدت زیادی بهم هجوم آوردند. فکر کردم شاید به خاطر مطلبی است که توی اینستاگرام می خوانم ولی فکر احمقانه ای بود چون چیزی که جلویم بود هیچ جوره نمی توانست این همه نشانه های قوی درونم به وجود بیاورد. سعی کردم نادیده اش بگیرم تا حالم خوب شود ولی دیدم لحظه به لحظه بدتر می شوم به همین دلیل کاری کردم که سعی می کنم تا جایی که می شود ازش دوری کنم. مامانم را بیدار کردم تا بهم کمک کند. مامانم مدام می گفت که نترسم و این حس موقتی است و زود حالم خوب می شود ولی من کف حیاط چمباتمه زده بودم و مدام می گفتم: "می شه بریم دکتر؟"

آخر کار هم به اصرار مامانم دوباره رفتم که بخوابم. این بار کنار مامانم. سرم را گذاشتم روی یکی از دست هایش و او هم دست دیگرش را دورم حلقه کرد. بهم گفت: "به چیزای خوب فکر کن نه چیزی که حالتو بد می کنه." نمی توانستم به هیچ چیز خوبی فکر کنم. هیچ چیز به ذهنم نمی آمد. کمی درباره مسائل روزمره بی اهمیت حرف زدیم تا اینکه به وضعیت نرمال برگشتم ولی حقیقت این بود که تا چهار صبح خوابم نبرد بعدش هم فقط چرت ها کوتاه و بیدار شدن دوباره بود. می ترسیدم دوباره آن حالت خفه کننده بیاید سراغم.

از امروز صبح تا الان چند بار دیگر دچار همان حملات شده ام ولی این بار با شدت کمتر ولی هنوز همراهم است. و الان که این ها را می نویسم می ترسم که دوباره شب موقع خواب بیاید سراغم. نمی دانم چه مرگم شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

از بسیاری چیزهای ناتموم خوشم میاد


فکرنوشته های ناتموم٬ فعالیت های مجازی ناتموم٬ وبلاگهای ناتموم٬ ارتباطهای ناتموم٬ حرفهای ناتموم٬

هه

+به همین راحتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

باز فکرم رو خودکشی متمرکز شده

.قبلا دلیلش یک چیز بود الان فشارکاریه واجبارخانواده برای ادامه کار

من راه دیگه ای ندارم

فقط معضلم اینه باچی خودکشی کنم حالانمردمم نمردم مردمم مردم شایدم میخوام خانواده روبترسونم بیخیال کارکردن من بشن...

نمیدونم بچه شدم

نمیدونم عقلمو از دس دادم

نمیدونم چیکارکنم

بهم اصرارمیکنن بروسرکار دستت بره تو جیب خودت مستقل شی..فرداپس فردا دستت جلوکسی درازنکنی

میگن شوهرکردی شوهرت ازت حساب ببره مستقل باشی

اما من اینارونمیخوام میگن باایندت بازی نکن

من ن میخوام شوهر کنم و ندیگه ارزویی دارم.یه لقمه نون خونه باباگیرم میاد کوفت میکنم هیچی هم نمیخوام ن لباس ن تفریح هیچی

من بااین شغل ب مرگم راضی م

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم