آقای دوست هم مریضیش زده به کلیه اش حالا

ازینا که کلیه ها اسکولت می کنن هی دسشوییت میگیره ولی نمیاد :/

گفتم زود نوبت ام ار ای بگیر و برو

 

+ میدونم یه روزم سر آقای دوست بدجور حالم گرفته میشه.

اونم از اشتباهات بزرگ زندگیمه. چه کنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

چرا نمیتونم با ادما پر فیس و افاده کنار بیام؟!

اصلا نمیتونم اصلا اصلا

من تا کسی نپرسه فلان چیزو داری نمیگم ک دارمش چ برسه ازش تعریف کنم

تا نگن لباستو عز کجا خریدی لب باز نمیکنم چ برسه بخوام سره قیمتش پز بدم

همش دلم میخواسته هرچی ک دارم ساده باشه

تو چشم بودن سره مارک و اینا حالمو بهم میزنه

من از هرچی خوشم بیاد میخرم برام مهم نیس حتما گرون باشه

مهم نیس حتمابرند باشه مهم خودمم ک همینت میپسندم

غیر این نی ک؟!

بااینکه همیشه میتونستم بهترینارو بگیرم ب همون شیک و ساده هاش

ک از نظر خودم خیلی ناز بودن اکتفا کردم

پز چی رو میدین؟!

وقتی ک میدونین هرکس یه سلیقه ای داره

وقتی ک هرکس مثل تو ندار نیس ک وقتی پول ببینه جلف بپوشه پز بده

وای غرغرام شروع شد باز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

کی میشه بمیره فقط ؟

به معنای واقعی ازش بدم میاد و حالم از خودش و کارهاش بهم میخوره 😏 انگار که نه انگار مامانمه ... ازش مادری ندیدم ... این روزها که اصلا چشم دیدنش رو ندارم و فقط در برابر حرفهای مفتش سکوت اختیار میکنم ...

روزای مزخرفیه ... بیکاری ... زر زراش ... امیدوارم بمیره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دلـم میخواد ی تغییر اساسی ب زندگیم بدم

کلا میخوام ی آدم دیگ بشم
تلاشمو برا رسیدن ب هدف و آرزوهام بیشتر میکنم
حتی اگ خیلی حالم بد بود بازم میخندم و قوی میمونم
میدونم خداجانمـ هم هوامو داره
و ناامیدم نمیکنه و کمکم میکنه ب آرزوهام برسمـ
مـن به همه ی آرزوهام میرسم...ب همشون...
بـهـ همه آرزوهام میرسم با موفقیتمـ ک*ن همهـ اونایی ک گفتن نمیتونیو میسوزونم
ولـی اونایی ک زندگیمو خراب کردن...
و ناامیدم کردن و گُه پشتم خوردن و... هیچ وقت نمیبخشم...
دیگـ هیچیو هیشکی نمیتونهـ ناامیدم کنهـ 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

امروز برایم از آن روزهای سخت و جانکاه بود

مسئله ای در محیط کارم پیش آمده بود که بی اندازه آزرده خاطرم کرد، بهم پیشنهاد کار بهتری شد اما تمام وقت که خوب من با شرایط الانم اصلا نمیتوانم کار تمام وقت داشته باشم، اما آنجای کار ازارم داد که با کسی که بی اندازه رو در بایستی داشتم این اتفاق رخ داد و خیلی برایم سخت بود که بهش نه بگویم....اصلا خیلی حالم را بد کرد، فکر نمیکردم توی این یک مورد تا این اندازه ضعف داشته باشم، همینطور آمدم خانه و افتادم روی تخت و گریه کردم. حالا تصور کن با چشمهای کربوکسی تراپی کرده گریه هم بکنی....همینجور برای خودم های های گریه میکردم که دیدم کلید توی در چرخید برگشتم دیدم ای داد بیداد کسری و مادرش آمده اند، آنها هم از آن خانواده های لاکچری و حساس....من هم با موهای پریشان و آن چشمهای سرخ از گریه....حالا چشم را یک خاکی میریختم توی سرش..دماغ لامصبم که انقدر گنده شده بود را چه گلی میگرفتم...هیچی دیگر از دور سلامی دادم و پریدم توی دستشویی. حالا مگر با شستن درست میشد لامصب...هیچی دیگر دل را به دریا زدم و بیرون امدم که خوب مادر جان تا من را دیدند گفتند واااااای رهاااا جون چرا چشمات اینجوری شده، انگار چشمهات را زنبور زده، توی دلم گفتم کاش زده بود اما تنها چیزی که  گفتم  این بود که کربوکسی است دیگر و چپیدم توی آشپزخانه به بهانه پذیرایی... اما در تمام مدت بغض داشتم...هیچ حالم بهتر نمیشد، از آن طرف هم که استادم مقاله ام را نمیخواند، به خدا تا قبل اینکه بنویسم روزگارم را سیاه کرده بود، خون به جگرم کرده بود، میگفت مقاله ات را میدهم یکی دیگه اسمت میرود نفر چهارم، با چه استرسی جمعش کردم. حالا اما هر روز کار دارد و نمیخواندش، اخر سر زنگ زدم به برادرم که بابا شما اساتید اگر داستانی دارید به من بگو بدانم داستان از چه قرار است نه به آنهمه فشار نه به این همه سستی، که گفت علت خاصی ندارد جز اینکه تو کم سریش میشوی...حالا نوبت تو است خواب راحت را ازش بگیر...گفت من را ببین اینهمه دانشجوی ارشد و دکترا دارم اما اول کار سریش ها را انجام میدهم...هیچی دیگر این هم برایم نسخه سریشی پیچید و تمام.

 

اما تنها نکته ی جالبی که امروز برایم داشت این بود که در تمام طول روز تنها چیزی که روی زبانم بود این بود که:

آن گنه در وی ز عکس جرم توست

باید آن خو را ز طبع خویش شست

خلق زشتت اندرو رویت نمود

که تورا او صفحه ایینه بود....

این کلام مولاناست حالا توضیحش با خودتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دارم غصه میخورم از دست خودمم ..

ینک چرا اینطور کردم با خودم ت انقدرم ارزش نداشتی   ..

همش جواب پیش خودم از تنهای زیاد از ب ی خوصلگی همین  دست ب دامن توی بی ارزش شدم .

این روزا حالم خوب نیس ولی دارم تلاش میکنم خوب شم///

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

چرا نمیتونم بخوابم

چرا همش فکر میکنم ساعت ۷ صبحه من هنوز نخوابیدم معدم درد میکنه چشام باز نمیشه ولی انکار یچیزی مانع خوابیدن میشه لعتت به بیخوابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

الان داره یه تگرگی میباره

انگار قشنگ شلنگ اب گرفتن ب جون

خیابون

همینجورم رعد و برق میزنه...

جالبه این وقت سال..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

بنده نارسایی قلبی دارم

که یجورایی هم مادرزادیه یعنی از بدو تولد اینجوری بودم هم ارثیه یعنی بجز خودم چند تن از بستگان هم اینجوری هستند ولی خب دوز مال من از همشون بیشتره بعد مشکلش هم دقیقا نمیدونم چیه یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم بزرگتره یا یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم کوچیکتره و بطن چپ و واستم و دهلیز چپ و راستم همه به هم راه دارن و چند تا مورد دیگه که من بدلیل بیش از حد پزشکی بودنشون ازشون بی اطلاع هستم بچه تر که بودم همیشه ازین بابت شاکی بودم و میگفتم خدایا ازینهمه دختر توی فامیل چرا من باید اینطوری بشم و کلی هم بخاطرش گریه میکردم و اخرشب ها دستم رو میزاشتم روی قلبم و خواهر کوچولوم خطابش میکردم و باهاش حرف میزدم و درد و دل میکردم و بهش قول میدادم که مراقبش باشم مامان و بابام هم همیشه میگفتن خدا اونی رو که بیشتر از بقیه دوست داره بیشتر درد میده تا بیشتر خدا خدا کنه و خلاصه که تا الان بهش عادت کردم یعنی مجبور به عادت شدم فقط یسری محدویت ها رو واسم ایجاد کرده که اذیتم میکنن اونم اینکه مثلا از خنده ی زیاد و گریه ی زیاد و هیجان و استرس و اظطراب و دلشوره و نگرانى و ورزش محروم هستم و باید همه ی کارهام رو با ارامش خیلی خاصی جورى که آب تو دلم تکون نخوره انجام بدم مدرسه هم که میرفتم واسه زنگ های ورزشم نامه از دکتر میوردم میدادم معلمامون که من رو از این درس معاف کنند و واسه نمره ی اخر ترم هم یا خودشون همینطوری یه نمره ی هفده هجده نوزده ای بهم میدادند یا یه تحقیقی چیزی رو واسم تعیین میکردند که من براشون بیارم و موقع دویدن و ورزش یه گوشه وایمیسادم و بقیه رو نگاه میکردم و یه لبخند فیکی به نشانه ی پیروزی میزدم اما خدا میدونست چی داره تو دلم میگذره و چقدر حس ترحم بقیه رو نسبت به خودم حس میکردم و اذیت میشدم و خلاصه که از همون بچگی تا الان شیش ماه یک بار یا یک سال یک بار بیمارستان قلب شهید رجایی تهران واسه چکاپ میرفتم و ازمایش خون و نوار قلب و اکو ازم میگیرن و یک بار هم ام آر آی دادم قرص هم که یادمه تا مدت های مدیدی فوروزماید و دیگگسین و کاپتوپریل بود و بعدش دیگه من هی یه یکی دو سه سالی قرصام رو نمیخوردم و سال گذشته قلب درد ها و تپش قلب ها و تنگی نفس های عجیبی داشتم و همش به مامان و بابام میگفتم من رو خیلی وخته که نبردین واسه چکاپ و اونا هم همش میگفتن تو وختی قرصات رو نمیخوری ببریمت چکاپ که چی بشه و من همش میگفتم باشه وختی مردم میاین سر قبرم و عذاب وجدان بگیرین که چه یه چکاپ ساده هم نبردینم دیگه بالاخره همین امسال پاییز من رو همون جای همیشگی بردن و و وختی مریضای دیگه رو دیدم که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون به خودم امیدوار شدم و خدا رو شکر کردم که من هزار پرده بهتر از اونا هستم و اینسری واسم قرص سیلدنافیل به اندازه ی یک ماه گرفتن که روزی سه تا نصفه بخورم و وختی تموم شد ماه بعد بازم برم چکاپ که البته من روزی یه دونشم یادم نمیمونه که بخورم و فکر کنم تا سال دیگه اینموقع طول بکشه و واسه ی در اومدن از این حال و وضع سی و پنج کیلو بودنی که از نارسایی قلبی ارثی و مادرزادی عایدم شده چند سال کم و بیش باشگاه رفتم اما افاقه نکرد با خودم گفتم شاید این باشگاه نتونسته من رو به تناسب اندام برسونه شاید اون باشگاه بتونه من رو به تناسب اندام برسونه واسه ی همین باشگاهم رو عوض کردم و یجورایی فهمیدم از بهترین باشگاه به بدترین باشگاه رفتم چون باشگاه اولی فقط فضاش کوچیک بود و دستگاه هاش کم بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن قانون و مقررات ظاهر و باطن مربی همه اوکی بود باشگاه دومی فقط فضاش بزرگ بود و دستگاه هاش زیاد بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن ظاهر و باطن مربی نوکی بود و بعدش که به همون باشگاه اولی برگشتم مربیم علت نبودنم رو جویا شد راست و پوست کنده قضیه رو بهش گفتم یکی از دخترایی که اونجا کار میکرد خجالت کشید و خندید و گفت چه راستشم میگه خجالت کشیدم و خندیدم و گفتم خب مگه چیه بعد مربی گفت وکیله بابا وکیله با همون خجالت و خنده معایب و مزایای هر دو باشگاه رو برشمردم به شوخی و خنده گفت برو همونجا برو گفت نه ولی خوبه که برید بقیه ی جا رو هم امتحان کنید ببینید و قدر بدونید گفتم بله خیلی چاکریم بعد خب من تنها کسی بودم که واسه چاق شدن میرفتم و بقیه واسه لاغر شدن میرفتن و چقدر هم تو باشگاه اولی که گاها با خالم و دختر خالم رفت و امد میکردم با ارغوان و بقیه ی بچه ها اخت شده بودم و اون سه نفری که اونجا کار میکردن خیلی تو کار چاق کردن من بودن و همیشه وختی میرفتم ازم میپرسیدن چیزی با خودت اوردی بخوری و من هم همیشه بجز یکی دو سه بار جوابم منفی بود و اگه کسی واسه ی یه اتفاق خوبی شیرینی ای میوه ای چیزی میورد میگفتن تو باید الان بشینی همه ی این رو بخوری و چقدر هم تو باشگاه دومی که گاها با عمم و دختر عمه هام رفت و امد میکردم تو کف یه دختره ای که هیکل خیلی رو فرم و چشم و ابرو و مژه و موی بوری داشت رفته بودیم بعد همین امسال که تهران بیمارستان قلب شهید رجایی واسه چکاپ رفتم قضیه ی باشگاه رفتنم رو با دکترم مطرح کردم که ببینم برام ضرر داره یا ضرر نداره گفت که باشگاه رو واسه لاغر شدن میرن تو که خودت لاغری واسه چی میری گفتم خوب میرم که چاق شم گفت بیشتر ازین لاغر میشی گفتم نه دستگاه میزنم که گرسنم شه بخورم گفت سر تردمیل چطوری میری حالت بد نمیشه گفتم با لول کم و تایم کم میرم گفت نه یهو دیدی سرت گیج رفت میفتی پایین و دیگه نمیخواد بری تازه من بهش نگفتم دستگاه های دیگه هم میزنم اینجوری شد که دیگه زده شدم و نرفتم و نمیرم و نخواهم رفت ولی خب از حق نگذریم حال دل روحم اوکی تر از اوکی میشد جوری که به هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا و هیچ اتفاقی به جز خودم فکر نمیکردم و بعد دکتر تغذیه هم رفتم اما افاقه نکرد چون برنامه ی غذایی خیلی سنگینی بهم داد و نتونستم بهش عمل کنم و ولش کردم بابا جان من کم اشتها هستم و با این چیزها هم درست بشو نیستم که نیستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

رسیدم خونمون

تو راه فقط نیم ساعت خوابیدم. انقده خوابم میاد. دیگه از فردا بریم که داشته باشیم بهترین دو ماه سالو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم