۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه شونه داشتم که خیلی ازش راضی نبودم

، زیادی بزرگ و خشن بود ولی به هر حال ازش استفاده میکردم. چند وقت پیش رفتم سفر، از سفر که برگشتم دیدم شونه نیست. توو اتاق هتل جا گذاشته بودمش. رفتم یه شونه دیگه خریدم، این یکی خیلی بهتر بود خوش دست بود اندازه اش مناسب تر بود خیلی از خریدش راضی بودم...
چند روز پیش که کوله پشتیمو می گشتم شونه قبلیم توو یکی از جیباش پیدا شد، یه نگاهی بهش انداختم: بد شکل تر و نامناسب تر از قبل به نظر میومد. 
با خودم فکر کردم اگر این شونه گم نشده بود ازش همچنان استفاده میکردم و به فکر خریدن یه شونه جدید نمی افتادم! بهش گفتم مرسی که گم شدی!
گاهی از دست دادن چیزی که داریم باعث بدست آوردن یه چیز بهتر میشه...سخته می دونم... ولی با دلتنگیش کنار بیاید، توو پیچ بعدی یه اتفاق بهتر منتظرتونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

اوایل همه چیز خوب پیش می رود

.آنقدر خوب که شور وشعفی در تمام وجودت ریشه میگیرد گوی جان تازه ای در تو پدیدار است و خود بیخبری.اما پیش می رود.عادی میشود.صمیمی می شود وتکراری.مانند گذشته نیست و تن تو سنگینی وجودی را حس میکند که با او بیگانه گشته است. و اینجا مختصاتی است که ادامه دادن بسته به همان پی و ریشه ی فرو رفته در عمق جان و تن ات است.بی آن ممکن نیست.نمی شود.و اینجاست که حسرت می آید به همان اوایل که دور بودی و مشتاق.اکنون گفتن هر حرف ساده برایت سرگیجه ای است که سیاه میکند چشمهایت و بند می آورد نفست را.اینجاست که دیگر خود نیستی و پابندی به آن.اگر آن رهایت کند،باز دلتنگی ولی رها و اگر سر بدواندت،سرگشته ای و حیران. اما من به او گفتم و سرم گیج رفت.بعد از کلنجار به او گفتم و به او گفتم.بقیه اش اهمییتی ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یادمه یکی بهم میگفت تو خیلی صبوری

 هر کی دیگه ای بود اینطوری ریکشن نشون نمیداد یادمه همون ادم کاری کرد که خرد شدم اما بازم صبور بودم مثه خودش نتونستم رفتار کنم یادمه وقتی عذر خواهی کرد ازم بابت هر چیزی که سرم اورده بود وقتی منتظر کلمه ی بخشیدم بود حرفی نزدم تنها ادمی که هنوز نبخشیدم همون ادمه ادم کینه ای نیستم ولی نمیتونم ببخشمش یادمه ی نَفَر دیگه هم میگفت هر اتفاقی که بیوفته من فقط تو رو باور دارم یادمه اونم گذاشتو رفت باورت نداشت به من همون فرد وقتی ازم معذرت خواهی کرد دیگه ساکت نشدم بهش گفتم گفتم از من ی ادم بی اعتماد درست کردی صد ها بار معذرت خواست اما به چه درد من میخورد اون روزا هیچوقت دیگه برنمیگشتن هیچوقت نتونستم مثه خودشون باهاشون رفتار کنم تنها ناراحتی که درباره ای مسئله دارم اینکه چرا این ادمای عوضی میان تو زندگیم کی اینقد خودشون تو دلم جا میکنن کی اینقد تونستن عوضی باشن اصن اونا همون ادمان خیلی وقت گذشته طول کشید تا کنار اومدم با خودم کنار اومدم با زندگیم ربطی به سنم نداره چیزایی رو تجربه کردم که ی دختر تو اون سن نباید تجربه میکرد بهو بزرگ شدم یهو همچی خاکستری شد بهم گفتی خودتو باور کنم یا نوشته هاتو من بهت میگم نوشته هامو میتونی از نوشته هام بفهمی خیلی باید داغون باشم که بخوام وقتی باهات حرف بزنم وسطاش گریه کنم ادمی نیستم که بخوام جلوی کسی گریه کنم چون میدونم میدونم همه مشکل دارن دلیلی نداره بخوام اونو برای همه روشن کنم فقط دلم خواست یهو این حرفا رو بزنم احساس خفگی میکردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خدا به خیر بگذرونه


اومده بم میگه پول بدع میگم نمیدم 

خرس گنده جایی که برع کار کنه اومده از من پول میگیره ولی خیلی حال کردم قشنگ قهوه ای شد 

منم بعد پشیمون شدمـ گفتم بیا برو با رفیقاتـ خوش بگذرون گف نمی خوام 

منم گفتم نخواه خودم میرم بیرون خوش می گذرونم 

یع پسر اینجوری کوچک می شود :/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه نفر چند سال پیش به من بدی کرد

 ، اونقدر بد که من دو سال تلاش کردم تا با دعا و قانون جذب و کائنات و اینجور چیزا بتونم ببخشمش و فراموشش کنم  ، بلاخره بدیشو فراموش کردم ، آروم شدم ... خودشم فراموش کرده بودم

کلی هم تلاش کرد منو از چشم عزیز دل بندازه ... یه ضربه ی بزرگ هم به زندگی و روح و روان من وارد کرد.

چند روز پیش اون خانمی که بهم بدی بزرگی کرده بود توی بازار دیدم ، بیتفاوت بهش داشتم رد میشدم که اومد سمتم و در حالیکه صورتش پر از اخم و تنفر بود ، یه لحظه حس کردم میخواد بهم تنه بزنه و رد بشه که من دو قدم به سمت چپ رفتم و از کنارش رد شدم 

دوست مشترکمون گفت چکار کردی طرف انقدر عصبانی شده میگه من رفتم سمت اپیزود نگاش کردم ولی اون حتی سلام نکرد از بس بیتربیته و رفت ! 

ببینید چقدر شارلاتانه ! میخواست به من تنه بزنه که عقده ی دلشو بریزه ولی چون من فهمیدم و حیله ش نگرفت عصبی شده ، بیشترم از این که من از اون 7 سال کوچیکترم و ضایعش کردم. 

توقع داشت تنه بزنه و من برگردم که شروع کنه به توهین و عقده هاشو خالی کنه اما وقتی دیده من بیتفاوت رد شدم و رفتم انقدر عصبی شده که نگو و نپرس ! حتی مثه خودش اخم نکردم حتی نگاشم نکردم انگار که وجود نداره

باورتون میشه اگه بگم این خانم ، شوهرش یه پزشک پولدار و پر نفوذ و معروف هست توی این شهر ؟ اقامت دایم کانادا دارن و بهترین زندگی اما خودش شبیه غربتی هاس سر و وضع و فرهنگ و رفتارش ، حتی از دعوا و توهین و فحاشی توی جمع هم هیچ ترسی نداره  ... 

ولی الان که اینا رو نوشتم همش توی دلم یکی میگه کاش با مشت میکوبیدی توی صورتش ! 

ولی خب اگه یکبار دیگه تکرار بشه به بدترین شکل ممکن توی خیابون میگیرم میزنمش ! اگه کلیپ دعوای دوتا خانم وسط خیابون دیدین توی فضای مجازی بدونین منم که خون جلو چشامو گرفته 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

احساس می کنم ذهنم تنبل شده است

. به نوع خاصی از شتابزدگی مبتلا هستم.

در فرآیند یادگیری صبور نیستم و هر روز کم حوصله تر می شوم.

نمی دانم تقصیر درون آشفته ام است یا انگیزه پایین.

هر چه که هست خوب نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خب دخترم قدم های اولشو مستقل برداشت

 بدون دست گرفتن به چیزی این کار رو از هفته پیش شروع کرده و هر روز به تعدا قدم هاش اضافه میشه ولی خب دوباره یک سرماخوردگی مسخره افتاده به جونش . 

از یک دونه پله که خونه عموش هست به سرعت بالا میره و به زحمت پایین میاد امشب اینقدر بالا و پایین رفت و در برگشت خورد زمین تا کمی مهارت بدست آورد .

تازگیها منتطره که دستت رو بهش بدی تا خیییییلی محکم گاز بگیره وقتی دید نمی تونه محکم دستمو گاز بزنه شروع کرد لبه میز رو گاز گرفتن . الان هم دماغشو می خارونه و نق می زنه گرسنه است و ساعت 12 شب گذشته من چی بهش بدم اخه این وقت شب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

گفت به مرور زمان همه چی عادی میشه برات


دیگه بود و نبودش مهم‌نیست 

ولی براش مهم بود

توی چشماش غم بود غصه بود ناراحتی بود 

نمیتونست خوب دروغ بگه 

اما براش خیلی مهم بود 

+شوهرش زن دوم گرفته بود و کلا جدا زندگی می‌کنه

دنیای غریبیه

حالم از هرچی مرده بهم میخوره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه بیماری که احتمالا فقط من بهش مبتلا هستم

 ترس و تمایل همزمان نسبت به بزرگ شدنه. با نگاه ِبه گذشته‌م هی به این نتیجه می‌رسم که روزای خوب هرچی که بود تو همون روزای کودکی و نوجوانی بود و ازینجا به بعدش یه بند سختی‌ه و از طرف دیگه نمیدونم چه دردیه که هی میخوام فردا و فرداها برسه و فک میکنم باز شدن این گره ِکور ِسختیا به دست ِمبارک ِافزایش سن و بزرگ شدنه. از همون بچگی گیر ِدیروز و غرق ِفردا بودم .. دریغ از لحظه ای درک ِامروز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

همیشه بیش از حد فکر می‌کنم

. شاید هم از جنبه‌ای، خیلی کمال‌طلبم؛ چون وقتی ایده‌ای به ذهنم میاد، اونقدر به عالی شدنش فکر می‌کنم که خودِ ایده‌ی اصلی اون وسطا گم میشه. و چون نمی‌تونم در عالی‌ترین حد ممکن اون ایده رو عملی کنم، کم میارم و دیگه حتی نمی‌تونم کوچیک‌ترین تلاشی برای هدفم انجام بدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم