۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

کلی حرف تو ذهنمه!!

کلی کلمه توی ذهنم به وجود اومده تا کنارِهم چیده بشن و تبدیل به جمله بشن!! اما این منم... منی که قادر به چیدمانشون نیست. بهتر بگم، منی که تواناییِ چیدنشون رو نداره!!

کتابِ حفره رو تموم کردم. نویسنده پسر بود و شاید یک درصد از اتفاقاتی که براش افتاد، برای من نیوفته!! اما نتیجه‌گیریاش، طرز فکرش بعد رفتنش به زندان، انتخاب درستِ راهش و... همه و همه میتونه تاثیرگذار باشه تو زندگیم. "نویسنده‌ای که در دوران جوانیش با قاجاقچیانِ مواد بوده و در زندان چندوقتی را گذرانده."

این تعریفِ اولیه از نویسنده بود که من رو جذب کتابش کرد! کتابی براساس واقعیت. دارای قسمت‌هایی دردناک و گاهی غیرقابل درک!! پسری که برای رسیدن به هدفش که نویسندگی و رفتن به دانشگاه برای یاد گرفتنِ نوشتن بود، به راهِ خلاف کشیده شد.

دلیلِ دیگه‌ای که من رو جذب کتاب کرد، وجهِ اشتراک من و اون پسر بود. نوشتن!!! من به زندگینامه خیلی علاقه دارم. مخصوصاً زندگینامه‌ی افرادی که نقاط مشترکی باهاشون دارم.

داخل کتاب، کتاب‌های زیاد دیگه‌ای هم معرفی میشه. +تعدادی موسیقی و نویسندگانِ مشهور. نقطه‌ی قوت کتاب به حساب میاد!!

درکل، من عاشق این کتاب شدم. کتابی بدون عیب و نقص و توجیهه اضافی و الکی!!

اما هنوز کلمات دور سرم میچرخن و باعث شدن سردرد بگیرم. 

چیدنِ کلمات کنار هم و دراوردن معنی از داخل جملات، سخت‌ترین کار دنیاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یکی دو روز دیگه بر میگردم اونور ...


هم میرم پیش یلدا و مرگ باباشو تسلیت میگم...

هم پرستو رو میبینم ...

هم چن تا کتاب درسی بلند میکنم میارم اینجا بخونم ..

نمیدونم میتونم یا ن ...

نمیدونم میخوام یا ن ...

هیچی نمیدونم ...

دو روز پیش تولد دلارا بود و جوجه ی من یه سال بزرگ تر شد :)

جوجه

بدون که حتی اگه پدر و مادر روانیت گوشت به تنم نذارن 

حتی اگه تیکه تیکم کنن 

حتی اگه شبو روز نفرینم کنن :)

بازم خواهرت پشتته :)

همیشه اجیو داری ...

تا وقتی زندس حواسش بت هس ...

مهم نیس چن سالته 

حتی وقتی پیر شی 

من بازم دوتا شونه دارم که غمتارو بندازی روشون و راحت باشی :)

تو تنها دلیل زندگیمی ...

تنها کسی ک هنوز دلمو نشکونده :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

چند ساعت دیگه به ازمون مونده ....

 دارم سریع سریع مرور میکنم ... زبان رو هم نخوندم

مطمئنا این حرفی که میخوام بزنم خیلی مسخره ست ولی من هر وقت حس میکردم آزمونو خوب میدم خراب میکردم نمیدونم چرا :| الان اصلا نمیخوام حتی در موردش فکر کنم

میترسم تو ذهنم بگم خوب میدم یهو بد بدم

آره دیگه .... ۷/۱۵ سرویسمون میاد ... با مهدیه و ساناز میریم ... خیلی زود میریم فکر کنم بریم در موسسه بسته باشه :|آخه بعدش ساناز از آقای ع پرسیدن گفتن ۸ شروع میشه ... من قبلش به سرویس گفتم ۷/۱۵ بیاد

فکر کنم نیم ساعتی رو معطل بشیم @_@

راستی عکس گذاشتن توی وب رو هم یاد گرفتم ... اگه درصدام قابل قبول بود و اصرار کردین عکس کارنامه مو میزارم بهتون از همین الان بگم زبان رو نمیخوام بزنم :( من آخرش دق میکنم از دست زبان

+ دعا کنید سر جلسه خوابم نبره آخه نخوابیدم

+ خیلی نگرانم :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ساعت نزدیک به یک ظهربود که کارهای بستری شدنم تموم شد

 و فرستادنم داخل بخش .پرستار لباس استریل جراحی بهم داد و گفت برو بپوش و آماده شو تا نوبتت بشه ببریمت اتاق عمل در ادامه با لحن محکمی پرسید چیزی که نخوردی؟ گفتم نه از صبح ناشتا هستم . 

لباس مزخرف پشت باز و تنم کردم و به زور موهامو توی کلاه جا دادم و رفتم داخل اتاق یه خانم تقریبا چاقی با چشمهای نگران و پراز استرس بهم زل زد بی هیچ کلامی رفتم صندلی پهلویی اش نشستم و گفتم نگران چی هستی؟ گفت از عمل می ترسم گفتم ترس برای چی ؟ بیهوشت میکنن نه درد حس می کنی نه چیزی می بینی . باز زل زد بهم و دستاشو بهم مالید و گفت خدا به داد همه مریضابرسه گفتم آمین 

پرسید تو نمی ترسی گفتم نه یه جانی و یه روز از خدا گرفتیم و یه روز هم پسش باید بدیمم. توی دلم گفتم ما که گند زدیم به این جان و درهمه حال ازردیمش و بی هنر و چشم بسته فقط تاختیم و رمقشو گرفتیم بی هیچ چشم اندازی و دستآوردی !نگهش داریم بیش ازین که چه بشود؟ 

با تعجب باز زل زد  به چشام و لباش در حالیکه می لرزید گفت دیشب اصلا نخوابیدم . دیدم بیفایده است روحیه دادن امکان پذیر نیست . 

پرستار اومد و اسم هردومونو صداکرد و گفت بیایین بریم اتاق عمل .دلم براش سوخت انگار داشتن میبردنش پای چوبه دار می لرزید و لباشو میجویید داخل آسانسور یهم نگاهی کرد لبخندی زدم و گفتم آیه الکرسی بخون آروم میشی پوزخندی زد فکر کنم از حفظ نبود .... 

خوابیدم روی تخت دکتر بیهوشی گفت بیهوش یا بی حسی کدوم؟ گفتم هیچکدوم صدای خنده دکتر جراحم اتاقو پرکرد گفت آفرین از جوابت خوشم اومد دکتر بیهوشی که ترش کرده بود مستقیم نگام کرد که پس یعنی که چی؟ رومو برگردوندم و چشامو بستم و گفتم خدا بگیر که اومدم ولم نکنیا ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

چجوری بعضیا اینقدر خوب خط چشم میکشن؟

:|من تنها هنرم تو آرایش ی رژلب و ریملع ک اونم سالی یه باااار عشقی

کلا مامانم میگ اگ از ی سری رفتارات فاکتور بگیریم اخلاقت شبیع پسراس😂😂

+چقدر خوبع لباسع داداشتو کش بری و در حالی ک تو تنت زار میزنع باهاش کلی عکسم بگیری😁😂

++ی بار مث بچع خوب زود خوابیدم ک نتیجش بیداری تو این تایم شد:||

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

بعضی اوقات که سر چیزای مسخره دعوامون میشه

 ، قاطیه حرفات یهو یه حرف درشت بهم میزنی... امشب نشریه‌ای که همه‌ی اعضاش دختر بودنو تو تنها پسری بودی که کار اجرا و تحریریشو به عهده داشتی ، تمام شد... بهم نشون دادی و گفتی تقریبا تمومه! منم گفتم خیلی خوشگل شده ، دستتون درد نکنه! یهو گفتی تو اگه قشنگم نباشه میگی قشنگه! اگه غریبه‌ها بگن خوبه ، اونوقت واقعا خوبه! جا خوردم! چندتا عکس پسر بچه تو عکسات بودن... گفتم دختر بچه‌ها هم نماز میخوننا! آخه موضوع نشریتون نمازه! تو هم همه رو پسر گذاشتی و فقط دو صفحه عکس دختر داره! امشب ک نشونم دادی اول میخواستم بگم که اون صفحه اصلا شاد نیست.. تمش سیاه بود! بعد دیدم گناه داری این همه زحمت کشیدی یهو من بیام اونجوری بگم! انگار خستگی بیشتر میشه! منم فکر کردم مثل وقتاییکه میگم یه غذای خوشمزه پختمو کلی ذوق میکنی و منم انرژی میگیرم ، تو هم اینجوری میشی! مثل این میمونه تو بهم بگی غذات خوبه من بگم نظرت مهم نیست!  نمیدونم شایدم باید به این چیزا فکر نمیکردم!

منم وقتی دیدم انگار جدی جدی مهم نبوده نظر من، گفتم خب اصلا نشون نمیدادی... اگرم دفعه‌ی بعدی نشونم دادی ، سرد برخورد می‌کنم که ناراحت نشی... مثلا میگم زشته...یا فقط میگم بد نیست... یهو گفتی تو کینه‌ای هستی! 

دیشب حواسم نبود که نباید باهات درددل میکردم... اصلا الان تو موقعیت ما درددل کردن غلطه! اینکه از ناراحتیها و رفتارایی که اون ندیده ، میرم و از جانب خودم حرف میزنم باهاش، غلطه... مگه اون شوهر منه؟ مگه مامانمه که با دل و جون گوش بده بهمو آرومم کنه؟؟ نه! 

بهم میگه تو کینه‌ای هستی !غریبه و منم برات فرقی نداره...میگه ما الان سر کوچکترین حرف بهم میریزیمو دعوا می‌کنیم! اگه بعدا جدی بخوایم دعوا کنیم ،به نظرت چی میخواد بشه!؟ میگه بعدا هیچی نمیتونم بهت بگم! 

بهش میگم من زندگی رو واسه دعوا نمیخوام... دلمم نمیخواد به کسی بی‌احترامی کنم و حرف بد بزنم...اگه ناراحتی و میخوای از دست یه دختر کینه‌ایه لجباز که همیشه قهر می‌کنه راحت بشی،از زندگیت می‌رم...

نوشت میشه بخوابی؟؟

اما من وقتاییکه دلخورم مثل الان خوابم نمیبره...یعنی فکر نمیذاره بخوابم... اونم اینو میدونه...نخوابیدم ...چند دقیقه بعد دوباره نوشت میشه بخوابی؟ من گفتم خوابم نمیاد ، شما بخوابید! گفت موبایلتو ببند میاد! از تلگرام اومدم بیرون و تا الان ک یک ساعت ازش گذشته خوابم نبرده...

حس می‌کنم از با من بودم کلافست... نیاز به نبودنم داره... من شاید مورد خوبی برای اون نباشم... چرا باید به زور همه چیزو درست کنم!؟

همیشه مشکل سنمو داشت... میگفت از اینکه ۷ ماه از من بزرگتره ، حس بدی داره...میگفت کاش کوچیکتر بودی! منم میگم دخترای ۷۶ای یا ۷۷ای واسه تو خوبن ، نه من!

همیشه تو دعواها و بحثامون یه چیزی میگه که فکر می‌کنم هیچ از من خوشش نمیاد... از سر دلسوزی یا اینکه ناراحت نباشم با منه! یه بار میگفت من چه گناهی کردم که تو توی زندگیمی! مثل امشب که گفت عجب گیری کردما!

چه حس عاشقانه‌ای ؟ چه دوست داشتنی!؟ چه آینده‌ای!؟ 

گفتم آینده ، کلی درمورد آینده باهم حرف زدیم...کلی...

داشتم فکر می‌کردم اگه یه روزی نشد ، من حتما دیگه عاشق کسی نمیتونم باشم... حتما همیشه یاد اون میفتم... گفتم دکترامو خوب میخونم تا بتونم برم خارج... دور باشم...دورِ دور...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

اولش شبیه خواب ترسناک میمونه که منتظری بیدارشی

 و همچی تموم شه و خوشال باشی که فقط یه خواب بود بعد کم کم که باورت میشه چه اتفاقی افتاده همجور فکری میاد سراغت تا تورو بازنده ترین ادم دنیا نشون بده که همچیشو باخته و سعی میکنی یا درستش کنی با جا دادن یه ادم دیگه تو زندگیت و شروع دوباره یا به مازوخیسم ترین حالت ممکن سعی کنی خودتو بیشتر عذاب بدی  بعدش معمولن فکرت که میرفت سمت اون شخصی که نباید میرفت اعصابت بهم میریخت از همون افکار ولی دیگه بهم نریزه نه که مهم نباشه ابنکه تو کاملن بی حس شدی مهم نیس دیگه واست کی میاد کی میره کی واست مچه و کی نیست کی جذابه کی نیست و سرد میشی و بعدش...بعدشو نمیدونم تو مرحله وارد مرحله اخر شدم انگار و از بعد چیزی نمیدونم هنوز:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ادما همه باهم فرق دارن..

 پس وقتی یکی رو دیدی ک با اون مدل مو و اون طرز لباس خیلی شیک و قشنگ شده ، تو نباید مثل اون بپوشی و بشی شبیه اون که توهم قشنگ بنظر بیای ، چون تو فرق داری با اون فرد و باید بگردی ببینی چه طرز لباس و مو و قیافه ای تو رو میکنه بهترین خودت

و همچنین بنظرم ادما باید همدیگه رو قبول کنن تا بتونن دوسداشته باشن..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

برگشتن به روزایی که درمونده بودم


آسونه...

ولی دیگه قرار نیست تکرار بشه. اون وضعیت کاری 

میکرد که چنان ضعیف بشم که هر حرفی رو باور کنم.

نمیدونم شاید دارم در این مورد زیادی انحرافی فکر میکنم

ولی خب چیزی که هست اینه که تفاوتش کاملا برام قابل درکه.

من دیگه نیستم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

مرگ خیلی عجیبه...


خیلی عجیب...!

ساعت‌ها بهش فکر‌ میکنم و آخرم به نتیجه نمیرسم.

هرکسی یه چیزی میگه؛ نمیدونم کدوم حقیقت داره کدوم دروغه!

نمیدونم بعد مرگم دقیقا چی در انتظارمه! 

مرگ اوایل افکار خوبه، اواسطش ترسناک و آخرش به این نتیجه میرسم«خب که چی؟ آخرش چی میشه؟ تهش که قراره دیگه منم زنده نباشم حالا چه یه ساعت دیگه چه یکسال دیگه!»

مرگ خیلی عجیبه...

خیلی عجیب...!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم