۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

به نظرم یک اتفاق هایی هست که باید همان موقعی اتفاق بیفتد

به نظرم یک اتفاق هایی هست که باید همان موقعی اتفاق بیفتد که در انتظارش هستی، در زمان خودش جای خودش، دیرتر که بشود بیات می شود از دهن می افتد. شخصی را تصور کنید که در راه رفتن به جایی گشنه اش می شود و به اولین رستورانی که می بیند می رود و سفارش غذا می دهد و منتظر غذا می نشیند، جایی نمی رود، کاری نمی کند که وقتی سفارشش را آوردند دور نباشد، سریع شروع کند به خوردن، حالا سفارشش دیر تر از چیزی که تصورش را می کرد می رسد دستش، وقتی که هیچ میلی به غذا ندارد، سیر شده است، شاید مثال درستی نباشد ربط بین غذا و شخصی که منتظرش هستی، ولی انتظار در هر دو یکی ست، وقتی قول می دهد شب زنگ می زند و تو از حول انتظار شب را از همان موقعی شروع می کنی که هوا تاریک می شود و می نشینی به انتظار، موقع شام یک چشمت به گوشی ست، ثانیه های لعنتی کش می آیند به اندازه هزار شب، انگار دارند از قصد کش می آیند، ظرف میشوری گوشت را می دوزی به صدای گوشی، که بتوانی از صدای آب و آن سریال مسخره شبکه یک تشخیص بدهی، خبری نمی شود، هر جور که حساب می کنی می بینی خیلی وقت است که شب شده است، می روی سراغ نمازت، نماز خواندنت هم دست کمی از ظرف شستن و شام خوردن و باقی کارهایت ندارد، نماز می خوانی و خم ابروی او با یاد می آید، دیگر انقدر که گوشت را دوخته ای به صدای در نیامده گوشی که نمی فهمی محراب هم به فریاد آمد یا نه، چیزی نمانده که ساعتت برسد به آن 00:00 افسانه ای، که پیام می رسد، و می گوید که خسته است و نمی تواند حرف بزند، که یعنی در طول روز در واقع در طول شب پنج دقیقه هم وقت برای حرفی که زده بود نداشته، که یعنی سرش شلوغ تر از آن است که به این فکر کند که تو منتظر بودی یا نه، یعنی انتظارت ناچار سیر می شود، میلش به حرف، کلمه تمام می شود، حالا صبحی که نه روشنایی اش شبیه شب است و نه حس و حالش، می پرسد که می توانی حرف بزنی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

پانزده میس کال و یک عالمه گریه

پانزده میس کال و یک عالمه گریه سهم من بود از این دلتنگیِ بد موقع لعنتی و پانزده بار جواب ندادن و یک عالمه بی توجهی سهم تو از این دوری و از آن همه دوستت دارم گفتن ها، من که پیشت نیستم قضاوتت کنم فقط یک سوال، این همه دلتنگی، این همه خاطره خوش را کجا قایم میکنی که نمی ریزد بیرون و رسوایت نمی کند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

غرق شده ام در کتاب راهنمای مردن

غرق شده ام در کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی، برداشتمان از کتاب ها متفاوت است، من از این کتاب آرامش می گیرم، یک جور آرام بودن، عجله نداشتن، به عرض زندگی فکر کردن، از دور همه من را آدم آرام و خونسردی می شناسند، همان که همیشه لبخند به لب دارد، همان که همیشه یک آرامشی توی وجود اش است، اما واقعیت من چیز دیگری است، از نزدیک من همان آدمی هستم که به خاطر صدای بالای تلوزیون سر صبحی عصبانی می شود و دعوا می کند، از نزدیک من همان آدم عجولی هستم که سال هاست تمرین می کنم بشوم همان آدم آرام و خونسردی که از دور همه می بینند، همان که سر صبر حرفش را می زند، همان که پشیمان نمی شود از کاری که سر عجله انجام داده است، برای همین همیشه لذت برده ام از وجود آدم هایی که آرامش موج می زند از رفتارهای شان، لبخندشان، مثل کتاب ها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

حس میکنم هیچ کس


حس میکنم هیچ کس، یا بهتر است بگویم تعداد خیلی زیادی، سریال هاو آی مت یور مادر را ندیده اند،حالا  این حسم درست است یا نه چندان فرقی در حرفی که می خواهم بگویم ندارد، این سریال پنج شخصیت اصلی دارد، سه شخصیت مرد و دو شخصیت زن، رابین یکی از این زن‌هاست که برای من محبوبیت خاصی دارد، همیشه خودش را قوی نشان می دهد،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است، یا من از پسش بر میام، انقدری که حتی اگر غمگین هم باشد کسی متوجه‌اش نمی شود، بعد از اینکه رابطه اش با بارنی (یکی از همان سه مرد) تمام می شود هیچ کس نمیفهمد که چقدر حالش بد است بعد از تمام شدن رابطه، در رابطه بعدی اش با مردی به اسم دان ضربه سخت تری می خورد، ولی همین زن قوی  که همه می کویند رفتارش طوری است که یعنی به هیچ کس احتیاجی ندارد دوره ای از افسردگی را می گذراند، دوره ای که بیخیال همه چیز می شود، اضافه وزن، مرتب بودن، هر روز برای دان پیغام صوتی می گذارد و تهدید یا گریه، ناراحتی، حالا هدفم از گفتن این حرف ها چه بود؟ هدفم خودم بودم، که همیشه از خودم انتظار های زیادی داشتم، انتظار دارم با یه نفر روزگار بگذرونم و بعد از فردای نبودن بگم نباید کز کنی یک‌ گوشه، نباید گریه کنی، اصلا نباید یادش بیفتی، مگر می شود؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دختری نوشته بود که وبلاگش از سال ها پیش به قوت خودش باقی‎ست

دختری نوشته بود که وبلاگش از سال ها پیش به قوت خودش باقی‎ست، من فکر کردم به هزاران هزار وبلاگی که از 16 سالگی نوشته‎ام‎شان و بعد به کل از صحنه روزگار پاکشان کرده‎ام، نه ردی باقی گذاشته‎ام،نه اسم و نشانی. از خودم می‎پرسم چرا؟ ای کاش بودند و می‎خواندمشان آن من ده سال گذشته را. آن من فراموش شده و تغییر کرده‎ی فرسنگها دور از من حالا را. چرا همه عمرم دوست داشتم آن گذشته معصوم و نادان را جایگزین حال کمی جا افتاده‎تر کنم؟ مگر نه این که همین مسیر نادانی و معصومیت من را کمی از قبل پخته‎تر کرده بود؟ و همین حال،مگر نادان سال بعد نخواهد بود؟ دوست دارم همه حقیقت را بگویم ولی هنوز همه حقیقت برای خودم هم پنهان است. هنوز خودم هم کامل نمی‎دانم مشکل با خودم و گذشته خودم چیست. هر چه که بودم من بودم؛ خودم. چرا پنهان می‎کنم؟ چرا من تغییر کرده را حذف می کنم؟ همه خوب بودند از همان ابتدای خلقت و فقط من یکی نادان و معصوم به زندگی ام ادامه می دادم؟ مگر می شود؟ اصلا بشود من چرا باید تاوان زیادی خوب بودن بقیه را می دادم؟.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دوستان یه کمک میخوام میگم

میگم داداشم 10ام تولدشه اون موقع مرخصی شون باشه میگم بنظرتون چی دوس داره ساعتو .. اینا قبلا خریدم یه چیز جدید بگین ملشیییی :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

من میمیرم واسه شب


اما شب عزیزامو تودل خودش ازم گرفت.امیر ،رفتن تو منو ازراه بیراهی که میرفتم جداکرد منو باخدا دوباره اشتی داد.رفتن پریناز منو قران خوون.ورفتن عمو .عموتوک میدونی من بی صداگریه میکنم اما دلم میخواست اون چایی روبزنم رواپن بشینم های های گریه کنم.من حتی سرخاکتم دادنزدم.من حال کوفتیمو واین نوشته های مضخرف روزانه امو مدیون شمام.شماببخشین.

دستامو ول نکنین ی وقت ،بزارین ردنگاهتونو حس کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

شب تنهایی یا کلا پنجشنبه ها رو اصلا دوست ندارم


شب تنهایی یا کلا پنجشنبه ها رو اصلا دوست ندارم چرا که فاصله بین دیدن من وتو یک روز بیشتر میشه واین دل منو به لرزه میندازه ، زینب ناز من عزیزم امیدوارم امشب شبی قشنگ برات باشه کنار یارت

شبت خوش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه قلیون ترجیحا بلوبری باشه


یه قلیون ترجیحا بلوبری باشه یه چای آتیشی هوای ناب یه چندتام رفیق تورگی نر و ماده دیگه چی میخوای ا زندگی بسه دیگه اینم بگم نزاشتن یه نصف روز حداقل با خودم خلوت کنما صب زدم بیرون عصر بالاسرم بودن درس اخلاقی هیچ وقت بقیه رو در جریان برنامه اتون قرار ندین :| :|، این اهنگ جدیده اپیکور ساییده ا بس هرجا شنیدم حالم داره خراب میشه نمیتونم بنویسم :| فعلا وضعیت اینجوریه که شیرم تو کسب و کار تا ببینیم بعدا چی پیش میاد. شهریورم وقت رفتن فرا میرسه باز، این یه ماهو حداقل استفاده کنیم خیر سرمون تو بهترین سه ماه سالیم مثلننن البته اگه قبلش بخارپز نشیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ارزش بعضی چیزا

ارزش بعضی چیزا
با به زبون آوردنش از بین می ره...  
این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس...
همیشه دیدن یه پیام ناگهانی،
شنیدن یه سلام بی هوا
از آدمی که انتظارش رو می کشی
می تونه حال و روزت رو عوض کنه...
گاهی آدم،خودش رو گم و گور می کنه، فقط به این امید که یه نفرِ بخصوص سراغش رو بگیره...
بر خلاف تصور،خوشحال کردن آدمِ تنها، خیلی سخت نیست... 
فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم