۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

مدتهاست دوست داشتم کار کردن بیرون رو هم تجربه کنم

 

 

 

. ولی این روزا که میرم سر کار زیاد هم حس خوبی ندارم. من آدم درون گرا و ساکتیم. طول میکشه با بقیه جور شم. به خاطر همین این که زیاد تو بگو بخندشون نیستم حس بدی بهم میده یکم. این که تن صدام انقدر پایینه حرصم رو در میاره. تا الان این سکوت و کم حرفیم به خودم مربوط بوده اما از الان به بعد نیست. نمیدونم میشه تغییر کرد یا نه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دوستام میگن تنفر به عشق منتهی میشه

 

 

 

 

 ! نمیدونم درسته یا نه ولی بچه های یونی فکر میکنن تنفر من و [ ر] از هم دیگه تهش به عشق منتهی میشه .یبار [الف] بهم گفت : عشق از همین تنفرا به وجود میاد ! منظورش این بود که درسته تو و [ ر] با هم کارد و پنیر هستین ولی تهش به عشق تبدیل میشه.من روزای اول واقعا جلوش گارد گرفته بودم چون به [ح] جانم شباهت داشت و فکر میکردم میخواد جاشو تو قلبم بگیره ! حالا کاریم نمیکرد بیچاره ولی من از قلب خودم میترسیدم از اینکه نکنه دلبسته ی [ ر] بشه . نگاشو همیشه رو خودم حس کردم .نگاش سنگینه .یبار واسه حل مشکل انتخاب واحدم رفته بودم دانشگاه ، بابا گفت خودم میرسونمت گفتم باشه .با هم رفتیم تو سالن که دیدم جناب [ ر] روی صندلی نشسته پاهاشم انداخته روهم و سرش تو لپ تاپ این پسر  لاغره [ م] هستش ( دانشجوی گروه ما نیست) اینقد غرق انتخاب واحد بود مارو ندید ، من و بابا رفتیم تو دفتر گروه و من با کارشناس گروه صحبت کردمو گفت بشین تا کاراتو درست کنم .یه صندلی بود کنار کارشناس گروه نشستم روش ( دلمم درد میکرد رنگم پریده بود) اون روز یه دستنبد داشتم که گفتم دارم میرم یونی دست کنم خوشکله از این دستبند بافتنیا بود .دستمو گذاشتم روصندلی کنار پاهام و کج نشستم روش تا رو به روی کارشناس گروهمون باشم .بابام نشسته بود رو صندلی نزدیک درب ورودی دفتر کنار میز خانمه [ ص] منتظر بودم که ناگهان دیدم یه نفر وارد دفتر شد ، [ ر] بود ! با تعجب به من نگاه کرد انتظار نداشت منو ببینه ، [ ر] با یه لپ تاپ تو دستش وایساده بود بالا سر بابام ، اونم فکر کرده بود[ ر] یکی از کارکنان دانشگاس بهش گفت : اقا بفرمایید بشینید ؟ ( بهش تعارف کرد بشینه سرجاش چون مدتی وایساده بود سرپا ) من که سرم تو سیستم کارشناس گروه بود با شنیدن صدای تعارف بازی های بابامو [ ر] سرمو بلند کردم و ابروهامو تو هم کشیدمو نگاهی به [ ر] انداختم.خودش متوجه شد بود بدم اومده ، [ ر] در جواب تعارف بابا خم شد و دستاشو به نشونه ی اینکه نه بشینید دراز کرد و گفت استدعا میکنم ممنون ! بعدم که به من نگاه کرد و من اون نگاه معنی دارو به خوردش دادم . به دستبندی که توی دستم بود نگاه میکرد فکر کنم واسش جالب بود .اون روز خیلی حرصم گرفته بود .کلی به جون بابا غر زدم که چرا تعارف کردی بهش اون پسره دانشجوه همکلاسیمه من حتی بهش سلامم نمیکنم بهش اهمیت نمیدم همش بی محلش میکنم ! بابا گفت از خداتم باشه همچین پسری بیاد خواستگاریت خیلیم پسر خوبی بود ! وقتی اینو گفت فهمیدم بابا از تیپ و اخلاق [ ر] خوشش اومده ! این ترم دیگه فکر نکنم بیاد یونی ، خاطره شد واسمون !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

به خودم قول داده بودم جمعه ها صبح زود از بیدار بشم

 

 

 

،لباس ورزشی بپوشم و برم تو خیابون و به همه آدم ها لبخند بزنم،سلام کنم و صبح بخیر بگم...اما تنها کاری که تونستم انجام بدم چرخش از اون پهلو به این پهلو بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

برای تولد امسالم اصلا برنامه خاصی نداشتم

 

 

 

  می‌دونستم همسرم از قبل خیلی برنامه ها داشت و بخاطر مهیا نشدن شرایط مالی‌ نمی‌تونه کاری بکنه، ولی خب من هرچقدر هم که درکش می‌کردم و تو دلم بهش حق می‌دادم، چون اولین تولدم بود که‌ کنارش بودم، دلم نمی‌خواست ساده و بی هیچ هدیه ای باشه. اما خب کم کم فهمیدم اتفاق خاصی در انتظارم نیست، برای همین به خانواده گفتم کادو نمی‌خوام و به همسرمم نه چیزی گفتم و نه ذوق و شوقی از خودم نشون دادم. با این وجود تولد امسالم، برام به یاد موندنی شد. دور هم جمع شدیم، تاج گذاشتم، کیک بریدم، شمع فوت کردم، فشفشه به دست و با برف شادی رقصیدم... کلی گفتیم و خندیدیم و بعدم به خاطر اینکه هوا خوب بود، رفتیم موتور سواری که چقدر شیرین و هیجان انگیز بود. یه جاده ی خلوت که دو طرفش درخت بود و ماهی که تو آسمون می‌درخشید، هوا فوق العاده عاشقانه و دو نفره و صدای خنده هامون پخش تو هوا... تمام جزییات تولد کار بابام بود. از طرف مامان و بابا و مامان بزرگ وجه نقد کادو گرفتم و از طرف همسر هم گردنبند نقره. بااینکه فکر می‌کردم هیچ چیزی خوشحالم نمی‌کنه، همون کادوی کوچیک همسر کلی خوشحالم کرد و حالم رو جا آورد.
زندگی همینه، گاهی فکر می‌کنی اونقدر سخت و سنگ شدی که هیچی خوشحالت نمی‌کنه، اما یه اتفاق کوچولو لابلای روزمرگی‌هات، یهویی یه جون تازه بهت می‌ده و یادآوری می‌کنه که تو هنوز هم زنده‌ای، چون بلدی با چیزهای کوچیک هم شاد بشی و از زندگی لذت ببری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه روز خواهر و برادرا دور هم جمع بودیم..

 

 

 

 

مادرمون هم بودش...

مادر و پدرمون باهام دعواشون شده بود...

بعد به مادرمون گفتیم چه جوریه شما دو تا همیشه با هم دعوا دارین 

و با هم تفاهم ندارین...

مادر هم نه گذاشتن نه ورداشتن یه کلام گفتن...

پس شما نتیجه چی میشین غیر از تفاهم...

تو عمرم تا این اندازه قانع نشده بودم...

راست هم میگفت مادر....

ما فقط دعواهاشونو می بینیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

اینستاگرام خب یه فضای مجازی و عمومیه

 

 

 

 .خیلی راجبش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم خب مثلا چرا پیجم رو خصوصی نمودم 🤔

اول اینکه مجازی اتاق شخصیم نیست که هرچیزیو اندرونش قرار بدم 

دوم اینکه خب مثلا تو خیابونم دورم دیوار کشیدم یا یه چی تو این مایه ها که فضای خصوصیمو تو محیط عمومی حفظ کنم🤔

محیط عمومیه دیگه حالا مجازی باشه یا حقیقی.دیدم هرجور حساب می کنم جور در نمیاد منم گرفتم خصوصی بودن پیج رو کنار زدم .

شاید بعضی بیچارگان و بیکار بیخانمان مجازی مزاحم شن خب من که جواب تلفن نمیدم اونجام جواب نمیدم😂

پ.ن:سر این جواب ندادن گوشی بارها گیر کردم خراب اما چه کنم حسشو ندارم اصلا از صحبت کردن با تلفن و گوشی خوشم نمیاد.

پ.ن۲:فردا داورای محترمه گرام چشنواره نانو تماس حاصل میفرمایند از برای سوال نمودن و امتحانی شفاهی که به جون خودم مقاله رو خودمون نوشتیم و از این حرفا😊استرس دارم.اصلا نمیدونم چی میگن و چی بگم.دعا بفرمایید 

اگه این یه مقام خشک و خالیم بیاریما 🙄انگیزست خب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

شب که میشه هممون به یه نقطه میرسیم...

 

 

 

 

هممون روی یه خط صاف قرار میگیریم

تاریک ترین نقطه ی وجودیمون با روشن ترینش برابر میشه..

شب که میشه وقتی چشم رو میبندیم با دو بال سفید..

به هم میرسیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یکی از اوج خستگیامو امروز تجربه کردم

 

 

 

. اصلا یهو حس کردم رو ابرام. انگاری مورفین زده باشم. کاملا درک کردم این حسو :)

و خب یه جاییش دلم به حال خستگی خودم سوخت. اونجا که برا شستوشوی PBS، نتونستم از سرم با سورنگ بکشم. هی پیستونو میکشیدم، ولی دریغ از یه ریزه زور...

بمیرم برات آپوپتوز. اسم جدیدم شاید همین باشه. ریواس یا آپوپتوز، مسعله اینست :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

فردا یه روز جدیده. بیخیال

 

 

 

 

میگذره

احتمالا برم روانشناسی و در کنارش زبان پیام نور هم برم.اگر قصدم رفتن شد که کلا بیخیال کنکور بشم.

اگرم نه میرم آزاد شیراز و ترم دو رو مرخصی میگیرم و برا کنکور میخونم.

اینم بستگی به حرف زدن هام با مشاور داره! لبخند

همچنان مقتدرانه با مامانم قهرم...امروز عصر از بس گریه کردم کور شدم...نه به اون موقع ک دوماه دوماه گریه نمیتونستم کنم و نه به حالا که دو روزه عصر که میشه اشک میریزم. خنده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه چیزیایی همیشه تو ذهن آدم میمونه

 

 

 

 

یه چیزیایی هیچوقت تغییر نمیکنه 

یه وقتایی بعضی اتفاقا میافته که کلا شخصیتت رو تغیرر میده 

تو تبدیل میکنه ب یه ادم دیگه 

شاید برادر منم از اون ادما بوده 

البته به لحاظ منفیش 

ی چیزی ک همیشه ازش یادمه اینه ک همیشه منو کتکت میزد 

بدم نیزد ی بار یادمه دستمو کوبید ب دیوار اونقدد محکم ک انگشتامو تا چند وقت نمیتونستم تکون بدم 

همیشه دعا میکردم خدا تقاصمو ازش پس بگیره 

نمیدونم مشکلش با من چی بود  

منم بد اخلاق بودم شاید نمیدونم چرا 

ولی منو خیلی میزد 

سوای زدن یه تاثیر خیلی بدتر رو من داشت 

اون فیلمای بد میدید 

منم نوجون بودم ی بار اتفاقی از اون فیلما دیدم 

بعدش منم مثل اون شدم فیلمای بد میدیم فیلمای ک اون میدید البته اینم ی راز دیگه ک اون هیچ وقت نفهمید منم میدونم ک فیلمای بد میبینه 

یا بار من فیلم تولاییت رو خریده بود عکس روش اونقدرا هم بد نبود ولی یه جوری ی دعوایی تو خونه راه انداخت ک مثلا من فسلم بد میبینم 

همیش میخواستم سی دی فطلماشو نشون بدم اما ندادم ی چیزز مانعم شد 

مامانم طرف اونو گرفت جفت دعوام کردن کتکم خوردم 

ماه رمضون بود پسر خالمم خونمون بود 

بعدش 

بابام اومد و من بهش گفتم ک ۲۰ سالم شده این فیلمم بد نیست و فطلم خوناشاماست 

بعد جو اروم شد کلی من اونقدر حالم بد بود ک میخواستم خودکشی کنم 

تلاشم کردم اما ترسیدم 

راستش هر روز ب این فکر میکردم ک باید از این زندگی خلاص شم از دست اینا خلتص شم و برم 

راستش داداشم خیلی اذییتم کرد 

خیلی 

نمیدونم شاید دلیل اونهمه بداخلاقیام تنها بودنم اونا بودن دلیل این ک دوستی نداشتم و ندارم اونا بودن اونا ک اینقدر منو تحقیر کردن و کتک زدن من شدم ی ادم عصبی ک تحمل هیچی رو ندارم تحمل هیچ چیزی رو ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم