عجیب ترین زمستان من

عجیب ترین زمستان من . سرمای کشنده ی آنکارا برای منی که بیشتر عمرم رو توی مناطق گرمسیری ایران سپری کرده بودم . میدونید چرا میگم عجیب ؟ چون به هر چیزی اجازه دادم اتفاق بیفته . از تصمیم هایی که از قبل گرفته بودم تا امروز ثمره ی اون ها رو دیدم . اومدن به ترکیه . یادگیری یه زبان جدید . ادم های جدید . فرهنگ جدید . محیط جدید و روابط جدید . سعی کردم از تجارب تلخم توی ایران استفاده کنم و اینجا با دید مثبت و عاقلانه تر با ادما جلو برم . همه چی خوبه . خدا رو شکر . از شستن توالت ها در باشگاه ورزشی تا کار کردن توی یک رستوران معروف زنجیره ای توی ترکیه . همه چیز عجیب و تازه و ناشناخته پیش رفته و میره اما من نمیترسم . خدا با منه . روزهای اخر زمستونه . توی ایران نیستم . سال های اخر خیلی سخت بود توی ایران . بی پولی و نا امیدی وحشتناک . اینجا هم پول زیاد نیست اما حداقل از شرایط تنش زای اونجا امسال دورم . 18 روز دیگه نوروز شروع میشه . تنهام اینجا اما خوشحالم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

وقتی زیاد نمینویسم یعنی حالم خوبه

وقتی زیاد نمینویسم یعنی حالم خوبه . اصلا از بهار ننوشتم . اینکه چه اتفاقاتی افتاد . چه داستانهایی داشتم . چون از صبح تا شب خوشحال بودم . سرکار میرم و میام چهار ماه شد دوباره اونجا کار رو شروع کردم . دقیقا از چند روز قبل از نوروز . تو این مدت با اوزدن همه چیزم خوب بود و هست . خدا رو شکر . فکر نمیکردم اینقدر قوی باشم . زندگی ای که چند ساله پیش همین شکلی داشتم رو امروز هم دارم اما خوشحال دارم ادامه میدم . بر عکس اون موقع ها توی ایران که همیشه هر کاری رو نیمه کاره رها میکردم . صبح ها دانشگاه میرم و ساعت یک ظهر تا یازده شب کار میکنم . مثل جسد میام خونه اما خوشحال . من این زندگی رو خودم ساختم . تک تک اجرهاشو خودم چیدم . خیلی صبر کردم . یک سال روی کاناپه خوابیدم . یک سال توی بدترین شرایط زندگی کردم . اما جواب گرفتم . خدا رو شکر . خدا دوستت دارم . این بهترین تابستون عمرمه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خوابم نمیاد

خوابم نمیاد

ینی میاد ها ولی

یه چیزی درونم هست

که نمیزاره بخوابم

ساعت سه بامداد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یک نیروی عجیب و خستگی ناپذیری در من حلول کرده

یک نیروی عجیب و خستگی ناپذیری در من حلول کرده ک نه تموم میشه و نه درست میشه...حس نفرت ب این زندگی....حس درموندگی...حس اتیصال. بیخود ک نیست ک دلم از هر آرزوی محققی چشم بسته و دارم اونقدر ب آدم گوشه گیری تبدیل میشم ک برای جواب دادن ب یک پیام معمولی هم اونقدر فکرمیکنم و کج و راست میشم ک آخم درمیاد.

برام در این برهه از زمان سخت ترین کار طاقت اوردنه.

در عین خوشبختی های کوچیکی ک هست اونقد اسیر بدبختی های بزرگ ترش هستم ک میل آنچنانی برای اون چیزا نمیمونه.

بیشترازهمه وضعیت خونه ست و ساکنانش. و بعداز اون مسئله خودم با کاف. امروز رفتم زیر دوش و فکرای جدیدتری ب ذهنم اومد ک آروم ترم کرد و همش باخودم فکرمیکردم شاید این چیزهارو خداب دلم انداخته تا کمتراز نبودن کاف یا غیبت یهویی اش اونم درست تو حساس ترین برهه زندگیم کمتر غصه بخورم و رنجیده بشم. این روزا تنها با همین فکرای ضدونقیض خودم روزگار میگذرونم. اونجایی ک باید دلمو صابون میزنم ب برگشتش و اونجایی ک نباید آنچنان همه چی رو واگذار ب سرنوشت و قضا وقدر میکنم ک حالم بد میشه. از اینکه اگر خیلی از چیزا بود ما الان کنارهم بودیم اما میون این چیزا اصلی ترین دلیلی ک خیلی رنجیدم میکنه اینه ک کاف رفیق نیمه راه شد و دله منو رنجوند! و من همش مدام ب این فکرمیکنم شاید همین حالا ک من سودای برگشتش در سر دارم اون وارد رابطه با کسی شده باشه و این فکرمن فکرمحالی باشه.

بااینکه نوشته های تو پیجم تنها برای اون نیست و مدام با خودم تکرار میکنم ک حتی اگر روزی از پیجم رفت من چیزی رو از دست ندادم ک ناراحتی جدیدی داشته باشه بلکه همون غصه ی پایداره سابقه.

اینقد از همه آدما رنجیده شدم ک خوشحالم از این طرح شبانع ک خواب شبو بهم زهرمار میکنع از ی طرف دیگ احساس تنهایی شدید میکنم.

گرفتار شدم. کاش بدنیا نمیومدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خوب بازهم شب بیداری

یکی از فانتزیام اینه که لایف استایلم مثل سانه ویلوت مانکن هلندی باشه. سر ساعت پاشم چشمم رو از پنجره کنار تخت به اسمون نیلگون نیویورک بدوزم،  بعد ورزش کنم، دوش بگیرم، قهوه و اوتمیلم رو با اون بلوبری های خوشمزه روش بخورم و کنارش روی نون تستم آوکادو مالیده باشم. بعد لباسهای خوشگل بپوشم و برم سرکارم توی دنیای پر زرق و برق مادل اینداستری. کلی مرکز توجه باشم و ازم عکسهای زیبا گرفته بشه. وقتی هم که کارن تموم شد بدونم که عشقم خونه و منتظره و بی تاب برگشتنمه. شب هم که خوب به صورت با شکوهی برگزار می کنیم. ولی خوب کاقهیت اینه که نه مانکنم نه هلندی و نه یک مقیم نیویورک. در واقع، چاقم، ایرانی و مقیم تهران.

 

باز پی ام اس.  این کلمه پی ام اس رو بعد 34 سال یاد گرفتم. تازه اونم ظاهرا مد شده که همه این موضوع رو آفیشلی اعلام کنن. ما هم گفتیم عقب نمونیم. 

افسرده تر شدم، و فوبیای از دست دادن اعضای خانواده قوی تر شده. حالم از خودم به هم می خوره که با پدرم نمی تونم حرف بزنم و البته که خودش باعث این قضیه شده. از وضعیت امیر هم که بهتره چیزی نگم.

کاش واقعا زندگی ما هم مثل  سانه جون اینا میشد.

 

فردا یک روز دیگه اس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

امروز با دوست12سالم رفتم بیرون

و کلی خوش گذشت،منم واسه دفتر پلنرم خرید کردم..

اینکه رویدادها برحسب افکار ما خوب یا بد میشن😊

من اگه فردا برم بیرون کلی وقت پیدا میکنم که آدمایی رو تماشا کنم که روابط خوبی دارن حداقل از دور باهم💜

اگه هم نرم میشینم خونه و باخودم تمرین میکنم💛

من از دوست 12 سالم حمایت کردم و از نظر من کارش خیلی خوبه ..همین آدمایی که میخندن یه روزی از روی حسادت میمیرن😉🙇

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

از وقتی که ویراستاری می‌کنم

حالم بهتره. انگار دارم همونی میشم که به خاطرش متولد شده‌ام. 

اما دلم وقت و بی‌وقت میگیره واسه امیر؛ چقدر جاش خالیه تو زندگیم! دقیقا اینجای زندگیم اینجایی که عمل جراحی سختیو پشت سر گذاشتم، اگه بود محبتش مثل بابام بود...اگه بود خیلی بیش از این‌ها هوامو داشت...هوامو داشت؟ پس چرا گذاشت برم؟ پس چرا یه بار نگفت بمون؟ چرا گذاشت برم؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

کاش میتوانستم لابلای سطرها زندگی کنم

و ملافه ای از جنس کلمات دور خودم بپیچم.

اینگونه برای توضیح حس و حالم واژه کم نمی آوردم و برای بیان هرآنچه که هست لازم نبود نجوایی بسازم...

من بودم و کلمات .شفافیت و صداقت‌..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه رابطه بین دوست داشتن و احترام هست

یه رابطه بین دوست داشتن و احترام هست وقتی کنار کسی هستی که بهت احترام میذاره و براش محترمی ممکنه یکی از دلایلش دوست داشتن باشه...اما اگه احترام نباشه قطعا دوست داشتنی نیست...

...بگذریم...

همیشه فکر میکردم اون پست ها بودن که آرومم میکردن...این روزا اما...انگار چیزی که آرامش میداده اون جایی بود که میدونستم...

...

دیگر تمام شد

دیگر تمام شد

همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد....

اینو از فروغ بتونم بفهمم شاید بتونم برگردم...

به اینجا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

تابسون هم به نیمه رسید

هوا بسی گرم و آفتاب سوزان.

جون میده واسه خشک کردن آلو و آلبالو و لواشک

پارسال کجا بودم و امسال کجا...

حرفم نمیاد فقط به خودم میگم قدیما انگاری قویتر بودم.... توی یک توهم خوش بینانه غوطه ور بودم

حالا در تلاش برای خوش بینی و در کشاش با باورهای منفی ناخوداگاه

خدایا مرا قوی کن....آنقدر که دنیا را در جهت آرامش و شادمانیم تغییر دهم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم