۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

هم بابام مریضه و خونه نشین شده و هم داداشم

 و زن داداشم هر روز زنگ میزنن خونمون مسخره بازی در میارن. یا پول میخان. یا میگن میخایم جدا بشیم. همش اعصاب مادرم رو خورد میکنن. خواهرمم ک بدتر. اون ک طلاق عاطفی داره کلا. همینجوری زیر ی سقف با دامادمون ب خاطر بچه ش زندگی میکنه. مادرم هیییچ رغبتی برای زن دادن من ندارن. حتی امروز بهم گفتن زن نمیخای. برو پولات جمع کن. دقیقا همیمطوری گفت
تو بودی ناامید نمیشدی؟؟ تو خودت درسته سنت بالا بود زن گرفتی ولی حداقل امید داشتی مادرت میرخ خواستگاری برات. این خیلی مهم بود. ی امیدواری داشتی. ولی من چی؟ من به چی دلم خوش باشه؟؟
ی نفری ی حرفی زد بهم با اون حرف دل خودمو خوش کردم. اونم اینکه مگه قراره همه ازدواج کنن؟ شاید واقعا قرار نیست منم ازدواج کنم. پس بهتره خودمو ناراحت نکنم.
ولی خب نمیشه ازدواج رو فراموش کنم. نمیشه. از درونم میل به جنس مخالف می جوشه. دست من نیست. از طرفی هم وقتی محتلم میشم از خودم خجالت میکشم. اعصابم خورد میشه. احساس بد تمام وجودم رو می گیره. ۱۶ ساله از سن بلوغم می گذره.۱۶ سااال...

هفته بعد ازمون زبان دکترا دارم. نخوندم. مود خوندنم نمیاد. استرس ش رو دارم. اگه نمره زبان نیارم فکر کنم اخراجم کنن. این سری میرم امتحان میدم اگه نمره نیاوردم باید دفعه بیشتر بخونم. کارهای اعتبار بخشی بیمارستان هم هست. همش استرس داره. کارهاش سخته. واقعا کار فکری سخت تر از کار یدی هستش. خیلی سخت تر...

مدیر بیمارستان مون اصلا پیداش نیست تو بیمارستان. این چه وضعشه. بیمارستان ب حال خودش رهاست. اصلا نمیتونم برم باهاش صحبت کنم. اقا ساعت ۱۲ ظهر میاند هر موقع هم که میاند چهار نفر با خودشون میارند توی دفترشون اصلا نمیشه باهاشون حرف زد‌. هر موقع هم میرم پیششون تا پنج دقیقه حرف میزنم شروع میکنن نیم ساعت تلفن صحبت کردن. ینی چی؟؟ طرف دکترا شیمی داره شده رییس بیمارستان ما. خب این فین بی تقوایی هستش. حالا ینی مذهبی هست و انگشتر و ریش و سبیل. بابا جان تو بی تقوایی اقای دکتر فلانی. بی تقوا. کسی ک توی پستی تخصص نداره ولو متعهد باشه ینی بی تقوا. این اقا رییس دوتا دانشگاه ازاد استان اصفهان. هیئت علمی دانشگاه ازاد فلان شهرستان و رییس بنیاد خیزیه توی اصفهان علاوه بر رییس بیمارستان ما هست. من نمیدونم چجوری هندل(handle) میکنه این همه پست رو. اخه چقدر طمع؟؟ چقدر حرص؟؟ بابا جوونهامون بیکارند بسه دیگه. خجالت بکشید. چندتا چندتا پست میگیرید. این چ وضع مملکته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دیدم که چطوری دقیق داشت بهم نگاه کرد

...ب همه جای صورتم...حتی انقد دقیق ک ب پاهام زل زد و گفت از همون روز ک موهاشونو زدی دیگه در نیومده...؟؟؟

خب معلومه ک دلش تنگ شده...داره داد میرنه از تو نگاهش...

فقط نمیخواد ب روش بیاره...

لج کرده با خودش با ما ، با همه...

چقد گریه دارم...

تقریبا همه ی چیزای خوبِ زندگیم دارن ازم دور میشن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

آمشب تصمیم گرفتم بیشتر درس بخونم

 و چلنج کنم خودم رو در لینکد این، که همین مجبورم کنه ادامه بدم

بازن هم خمار من شروع به دادن پیام کرد، و من رو مست کرد و با خودش برد. نمی دونم با این مخدر چه کنم، هر دفه پیام میده قلبم به لرزه میوفته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دیروز مهرداد و مامان امدن دیدنم

 . خوب بودم  ... نفهمیدم چی شد درد شدید گرفتم مامان کمکم کرد برم روی تخت بخوابم .

خیلی ترسیده بودم مهرداد آمد توی اتاق شماره دکتر میخواست 

گرفت رفت .. 

یک ساعت طول کشید . نمیتونم بگم چه قدر درد کشیدم 

سینا قبل این که دکتر برسه امد ... عصبانی شده بود فقط تکرار میکرد بچه نمیخوام 

حس میکردم دیگه نیستم نفس نمیکشم

دکتر آمد . سینا بد جوری روی اعصباش بود اول وایساد با اون بحث کردن میگفت باید همین امروز شرش کم کنی 

جیغم بالا رفت دیگه نمی تونستم تحمل کنم

آمد سریع یه دارو تزریق کرد 

عصبانی بود . گفت میزاری معاینت کنم 

منتظر جواب من نشد .

بعد از معاینه گفت باید استراحت کنی فقط برای کار ضروری از تخت بیام پایین

سینا صدا زد 

بلند خیلی رک ازش پرسید باهم رابطه دارید ؟ 

سینا هیچی نگفت 

با عصبانیت گفت سینا خانومنت هیچ درد و استرسی نمیتونه تحمل کنه 

دید سینا چیزی نمیگه از من پرسید 

من فقط نگاه سینا کردم 

گفت مطلقا ممنوع . بعد دست سینا گرفت بر د بیرون حرف زدن 

مامان گفت یکی میگیرم بیاد هم مواظب تو باشه هم کارای خونه انجام بده 

دیشب وقتی خواستیم بخوابیم بالش برداشت گفتم کجا 

گفت دستور دکتره

گفتم نرو سینا من میترسم 

آمد خوابید با فاصله ...رفتم چسبیدم بهش بلند شد گفت درست بخوابم روی شکم نخوابم ... منو درست کرد پتو کشید روی من تا شب قبلش گاهی دستش میزاشت روی شکمم و خوشحال بود از بودنش 

اما دیشب منو بوسید گفت تو مهمی اگر یه بار دیگه حالت مثل امروز بشه کاری به کسی ندارم باید اون بچه سقط کنی ... 

از چشماش ترسیدم... خیلی بد نگاهم میکرد 

صبح هم با ناراحتی بدون صبحانه رفت ... گفتم اگر تو چیزی نخوری منم نمیخورم 

گفت بهتر اتفاقا منتظرم بخاطر این بچه یه بلایی سرت بیاد تا خود دکتر تصمیم سقط بگیره 

 

نمیتونم بگم خوبم یا بد ! هیچ حسی ندارم ... فقط میدونم باید دردم پنهان کنم .. همین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خواب بدی دیدم، هر خوابی که به مامان ربط پیدا کنه

و در اون خواب به اندازه بیداری برام مامان باشه بده.

یک سیاهی او را دزدید و من مرتب فریاد میزدم میخواد بکشه! بعد مامان مثل یک سوپر من تا فهمید من در خطرم-باید باشی باید- اون را از میان برداشت. تا اینجاش خوب بود بدیش این بود که مثل فیلمها ادامه دار بود! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه مدته یخچالمون بیش از اندازه برفک میزنه

.یعنی یک هفته درمیون باید برفکهاشو تمیزکرد.

دیروز کشف کردم مشکلش چیه ..اون نواردور درش پوسیده .یعنی یه مشکل دیگه به در کنده شده ش و دیواره خرابش اضاف شد...

به همسرمیگم حیف این اشپزخونه به این خوشگلی نیس یخچالش این مدلی باشه؟اخه ماکه خداروشکر ندارنیستیم.. لباسشویی که سوخته هیچی .لباسها رو بادست میشورم .ولییخچال با سلامتی با ارتباط داره وقتی درست یخ نکنه خوراکی های  داخلش ،مریض میشیم .بعدهم به ضررجیب خودته چون میوه ها زودپلاسیده میشن وباید ریختشون سطل زباله...

دیروز سرراه که داشت  میرفت رفته قیمت کرده یخجال ولباسشویی رو..

میگه یخچالی که یخچال باشه ۱۳۰۰۰۰۰۰تومن ولباسشویی هم ۶۰۰۰۰۰۰تومن...

قسط هم میدن..صبرکن 4,5ماه دیگه میخرم...ـ

اهی کشیدم وگفتم:انشالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

انقدر دیروز کار داشتم

که در انتهای روز تنها فرصت کردم بخوایم. چرا اینجوری شد؟ البته تمام شدن درسها موجب شده کارهای عقب افتاده را انجام دهم امیدوارم ترم زود شروع شود. مستمع آزاد هم که شده سر یکی دو کلاس خواهم رفت. دوست ندارم از فضای اکادمیک دور شوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

صبح زود بیدار بشم که چی بشه؟




که آب دماغم آویزون بشه؟

از گرسنگی حس مریضی بهم دست داده

ولی چیزی نمیخورم چون فهرمانانه میخام دوباره بخابم

+ از بابت چهار پنج ساعت لپ تاپ نشینی دیروز هم یکم دستام به چاک رفته

نمیدونم چرا هرچی استاندارد کار میکنم فرق نمیکنه

البته حقمه چون قول داده بودم روزی فقط دو ساعت کار کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

مادربزرگم چند سالیه از دنیا رفته


یادمه بچه که بودم

میرفتم خونشون، توی روستا

شبا روی بالکن یا به اصطلاح خودشون

روی مهتابی میخوابیدیم

وزوز صدای پشه ها و 

جای نیششون تا صب عاجزم میکرد

صبحها با صدای نماز خوندنش

بیدار میشدم. چای رو

روی سماور نفتی ،روی بالکن دم میکرد

شمعدونی ها وگلای شیپوری رو آب میداد

تخم مرغ های مرغ هاشو جمع میکرد 

و برام صبحانه نیمرو درست میکرد

دلم برای اون لحظه ها خیلی خیلی تنگ شده

کاش برمیگشتم به همون زمان و با همون

حس و حال خوب از دنیا میرفتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه دوست وبلاگی دارم اونور

،که اولین بار که وارد وبش شدم اصلا فکر نمیکردم باهم دوست بشیم..حتی یادمه تو دلم گفتم کاش منم یکی از این کامنت گذارهای ثابتش بودم و ازین فکرا..یه مدت گذشت و من یه وبلاگ زده بودم و توش یه چیزایی مینوشتم ، از نامیدی و بدبختی و ازین حرفا..این خانوم برای من کامنت گذاشت، و این شد شروع رابطه ی وبلاگی ما.. بعضی آدم ها نیاز نیست ثابت کنند چقدر مهربونن ، باید باورشون کرد... مدتی که نبودم ایشون و یک دوست مهربون دیگه برام کامنت میزاشتن و حالمو میپرسیدن ، این چند روز که نبودن هم ،من حالشونوپرسیدم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم