که یجورایی هم مادرزادیه یعنی از بدو تولد اینجوری بودم هم ارثیه یعنی بجز خودم چند تن از بستگان هم اینجوری هستند ولی خب دوز مال من از همشون بیشتره بعد مشکلش هم دقیقا نمیدونم چیه یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم بزرگتره یا یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم کوچیکتره و بطن چپ و واستم و دهلیز چپ و راستم همه به هم راه دارن و چند تا مورد دیگه که من بدلیل بیش از حد پزشکی بودنشون ازشون بی اطلاع هستم بچه تر که بودم همیشه ازین بابت شاکی بودم و میگفتم خدایا ازینهمه دختر توی فامیل چرا من باید اینطوری بشم و کلی هم بخاطرش گریه میکردم و اخرشب ها دستم رو میزاشتم روی قلبم و خواهر کوچولوم خطابش میکردم و باهاش حرف میزدم و درد و دل میکردم و بهش قول میدادم که مراقبش باشم مامان و بابام هم همیشه میگفتن خدا اونی رو که بیشتر از بقیه دوست داره بیشتر درد میده تا بیشتر خدا خدا کنه و خلاصه که تا الان بهش عادت کردم یعنی مجبور به عادت شدم فقط یسری محدویت ها رو واسم ایجاد کرده که اذیتم میکنن اونم اینکه مثلا از خنده ی زیاد و گریه ی زیاد و هیجان و استرس و اظطراب و دلشوره و نگرانى و ورزش محروم هستم و باید همه ی کارهام رو با ارامش خیلی خاصی جورى که آب تو دلم تکون نخوره انجام بدم مدرسه هم که میرفتم واسه زنگ های ورزشم نامه از دکتر میوردم میدادم معلمامون که من رو از این درس معاف کنند و واسه نمره ی اخر ترم هم یا خودشون همینطوری یه نمره ی هفده هجده نوزده ای بهم میدادند یا یه تحقیقی چیزی رو واسم تعیین میکردند که من براشون بیارم و موقع دویدن و ورزش یه گوشه وایمیسادم و بقیه رو نگاه میکردم و یه لبخند فیکی به نشانه ی پیروزی میزدم اما خدا میدونست چی داره تو دلم میگذره و چقدر حس ترحم بقیه رو نسبت به خودم حس میکردم و اذیت میشدم و خلاصه که از همون بچگی تا الان شیش ماه یک بار یا یک سال یک بار بیمارستان قلب شهید رجایی تهران واسه چکاپ میرفتم و ازمایش خون و نوار قلب و اکو ازم میگیرن و یک بار هم ام آر آی دادم قرص هم که یادمه تا مدت های مدیدی فوروزماید و دیگگسین و کاپتوپریل بود و بعدش دیگه من هی یه یکی دو سه سالی قرصام رو نمیخوردم و سال گذشته قلب درد ها و تپش قلب ها و تنگی نفس های عجیبی داشتم و همش به مامان و بابام میگفتم من رو خیلی وخته که نبردین واسه چکاپ و اونا هم همش میگفتن تو وختی قرصات رو نمیخوری ببریمت چکاپ که چی بشه و من همش میگفتم باشه وختی مردم میاین سر قبرم و عذاب وجدان بگیرین که چه یه چکاپ ساده هم نبردینم دیگه بالاخره همین امسال پاییز من رو همون جای همیشگی بردن و و وختی مریضای دیگه رو دیدم که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون به خودم امیدوار شدم و خدا رو شکر کردم که من هزار پرده بهتر از اونا هستم و اینسری واسم قرص سیلدنافیل به اندازه ی یک ماه گرفتن که روزی سه تا نصفه بخورم و وختی تموم شد ماه بعد بازم برم چکاپ که البته من روزی یه دونشم یادم نمیمونه که بخورم و فکر کنم تا سال دیگه اینموقع طول بکشه و واسه ی در اومدن از این حال و وضع سی و پنج کیلو بودنی که از نارسایی قلبی ارثی و مادرزادی عایدم شده چند سال کم و بیش باشگاه رفتم اما افاقه نکرد با خودم گفتم شاید این باشگاه نتونسته من رو به تناسب اندام برسونه شاید اون باشگاه بتونه من رو به تناسب اندام برسونه واسه ی همین باشگاهم رو عوض کردم و یجورایی فهمیدم از بهترین باشگاه به بدترین باشگاه رفتم چون باشگاه اولی فقط فضاش کوچیک بود و دستگاه هاش کم بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن قانون و مقررات ظاهر و باطن مربی همه اوکی بود باشگاه دومی فقط فضاش بزرگ بود و دستگاه هاش زیاد بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن ظاهر و باطن مربی نوکی بود و بعدش که به همون باشگاه اولی برگشتم مربیم علت نبودنم رو جویا شد راست و پوست کنده قضیه رو بهش گفتم یکی از دخترایی که اونجا کار میکرد خجالت کشید و خندید و گفت چه راستشم میگه خجالت کشیدم و خندیدم و گفتم خب مگه چیه بعد مربی گفت وکیله بابا وکیله با همون خجالت و خنده معایب و مزایای هر دو باشگاه رو برشمردم به شوخی و خنده گفت برو همونجا برو گفت نه ولی خوبه که برید بقیه ی جا رو هم امتحان کنید ببینید و قدر بدونید گفتم بله خیلی چاکریم بعد خب من تنها کسی بودم که واسه چاق شدن میرفتم و بقیه واسه لاغر شدن میرفتن و چقدر هم تو باشگاه اولی که گاها با خالم و دختر خالم رفت و امد میکردم با ارغوان و بقیه ی بچه ها اخت شده بودم و اون سه نفری که اونجا کار میکردن خیلی تو کار چاق کردن من بودن و همیشه وختی میرفتم ازم میپرسیدن چیزی با خودت اوردی بخوری و من هم همیشه بجز یکی دو سه بار جوابم منفی بود و اگه کسی واسه ی یه اتفاق خوبی شیرینی ای میوه ای چیزی میورد میگفتن تو باید الان بشینی همه ی این رو بخوری و چقدر هم تو باشگاه دومی که گاها با عمم و دختر عمه هام رفت و امد میکردم تو کف یه دختره ای که هیکل خیلی رو فرم و چشم و ابرو و مژه و موی بوری داشت رفته بودیم بعد همین امسال که تهران بیمارستان قلب شهید رجایی واسه چکاپ رفتم قضیه ی باشگاه رفتنم رو با دکترم مطرح کردم که ببینم برام ضرر داره یا ضرر نداره گفت که باشگاه رو واسه لاغر شدن میرن تو که خودت لاغری واسه چی میری گفتم خوب میرم که چاق شم گفت بیشتر ازین لاغر میشی گفتم نه دستگاه میزنم که گرسنم شه بخورم گفت سر تردمیل چطوری میری حالت بد نمیشه گفتم با لول کم و تایم کم میرم گفت نه یهو دیدی سرت گیج رفت میفتی پایین و دیگه نمیخواد بری تازه من بهش نگفتم دستگاه های دیگه هم میزنم اینجوری شد که دیگه زده شدم و نرفتم و نمیرم و نخواهم رفت ولی خب از حق نگذریم حال دل روحم اوکی تر از اوکی میشد جوری که به هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا و هیچ اتفاقی به جز خودم فکر نمیکردم و بعد دکتر تغذیه هم رفتم اما افاقه نکرد چون برنامه ی غذایی خیلی سنگینی بهم داد و نتونستم بهش عمل کنم و ولش کردم بابا جان من کم اشتها هستم و با این چیزها هم درست بشو نیستم که نیستم