۳۳۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بنده نارسایی قلبی دارم

که یجورایی هم مادرزادیه یعنی از بدو تولد اینجوری بودم هم ارثیه یعنی بجز خودم چند تن از بستگان هم اینجوری هستند ولی خب دوز مال من از همشون بیشتره بعد مشکلش هم دقیقا نمیدونم چیه یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم بزرگتره یا یه طرف قلبم از یه طرف دیگه ی قلبم کوچیکتره و بطن چپ و واستم و دهلیز چپ و راستم همه به هم راه دارن و چند تا مورد دیگه که من بدلیل بیش از حد پزشکی بودنشون ازشون بی اطلاع هستم بچه تر که بودم همیشه ازین بابت شاکی بودم و میگفتم خدایا ازینهمه دختر توی فامیل چرا من باید اینطوری بشم و کلی هم بخاطرش گریه میکردم و اخرشب ها دستم رو میزاشتم روی قلبم و خواهر کوچولوم خطابش میکردم و باهاش حرف میزدم و درد و دل میکردم و بهش قول میدادم که مراقبش باشم مامان و بابام هم همیشه میگفتن خدا اونی رو که بیشتر از بقیه دوست داره بیشتر درد میده تا بیشتر خدا خدا کنه و خلاصه که تا الان بهش عادت کردم یعنی مجبور به عادت شدم فقط یسری محدویت ها رو واسم ایجاد کرده که اذیتم میکنن اونم اینکه مثلا از خنده ی زیاد و گریه ی زیاد و هیجان و استرس و اظطراب و دلشوره و نگرانى و ورزش محروم هستم و باید همه ی کارهام رو با ارامش خیلی خاصی جورى که آب تو دلم تکون نخوره انجام بدم مدرسه هم که میرفتم واسه زنگ های ورزشم نامه از دکتر میوردم میدادم معلمامون که من رو از این درس معاف کنند و واسه نمره ی اخر ترم هم یا خودشون همینطوری یه نمره ی هفده هجده نوزده ای بهم میدادند یا یه تحقیقی چیزی رو واسم تعیین میکردند که من براشون بیارم و موقع دویدن و ورزش یه گوشه وایمیسادم و بقیه رو نگاه میکردم و یه لبخند فیکی به نشانه ی پیروزی میزدم اما خدا میدونست چی داره تو دلم میگذره و چقدر حس ترحم بقیه رو نسبت به خودم حس میکردم و اذیت میشدم و خلاصه که از همون بچگی تا الان شیش ماه یک بار یا یک سال یک بار بیمارستان قلب شهید رجایی تهران واسه چکاپ میرفتم و ازمایش خون و نوار قلب و اکو ازم میگیرن و یک بار هم ام آر آی دادم قرص هم که یادمه تا مدت های مدیدی فوروزماید و دیگگسین و کاپتوپریل بود و بعدش دیگه من هی یه یکی دو سه سالی قرصام رو نمیخوردم و سال گذشته قلب درد ها و تپش قلب ها و تنگی نفس های عجیبی داشتم و همش به مامان و بابام میگفتم من رو خیلی وخته که نبردین واسه چکاپ و اونا هم همش میگفتن تو وختی قرصات رو نمیخوری ببریمت چکاپ که چی بشه و من همش میگفتم باشه وختی مردم میاین سر قبرم و عذاب وجدان بگیرین که چه یه چکاپ ساده هم نبردینم دیگه بالاخره همین امسال پاییز من رو همون جای همیشگی بردن و و وختی مریضای دیگه رو دیدم که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون به خودم امیدوار شدم و خدا رو شکر کردم که من هزار پرده بهتر از اونا هستم و اینسری واسم قرص سیلدنافیل به اندازه ی یک ماه گرفتن که روزی سه تا نصفه بخورم و وختی تموم شد ماه بعد بازم برم چکاپ که البته من روزی یه دونشم یادم نمیمونه که بخورم و فکر کنم تا سال دیگه اینموقع طول بکشه و واسه ی در اومدن از این حال و وضع سی و پنج کیلو بودنی که از نارسایی قلبی ارثی و مادرزادی عایدم شده چند سال کم و بیش باشگاه رفتم اما افاقه نکرد با خودم گفتم شاید این باشگاه نتونسته من رو به تناسب اندام برسونه شاید اون باشگاه بتونه من رو به تناسب اندام برسونه واسه ی همین باشگاهم رو عوض کردم و یجورایی فهمیدم از بهترین باشگاه به بدترین باشگاه رفتم چون باشگاه اولی فقط فضاش کوچیک بود و دستگاه هاش کم بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن قانون و مقررات ظاهر و باطن مربی همه اوکی بود باشگاه دومی فقط فضاش بزرگ بود و دستگاه هاش زیاد بود اما اهنگ هایی که میذاشتن ورزش هایی که میکردن ظاهر و باطن مربی نوکی بود و بعدش که به همون باشگاه اولی برگشتم مربیم علت نبودنم رو جویا شد راست و پوست کنده قضیه رو بهش گفتم یکی از دخترایی که اونجا کار میکرد خجالت کشید و خندید و گفت چه راستشم میگه خجالت کشیدم و خندیدم و گفتم خب مگه چیه بعد مربی گفت وکیله بابا وکیله با همون خجالت و خنده معایب و مزایای هر دو باشگاه رو برشمردم به شوخی و خنده گفت برو همونجا برو گفت نه ولی خوبه که برید بقیه ی جا رو هم امتحان کنید ببینید و قدر بدونید گفتم بله خیلی چاکریم بعد خب من تنها کسی بودم که واسه چاق شدن میرفتم و بقیه واسه لاغر شدن میرفتن و چقدر هم تو باشگاه اولی که گاها با خالم و دختر خالم رفت و امد میکردم با ارغوان و بقیه ی بچه ها اخت شده بودم و اون سه نفری که اونجا کار میکردن خیلی تو کار چاق کردن من بودن و همیشه وختی میرفتم ازم میپرسیدن چیزی با خودت اوردی بخوری و من هم همیشه بجز یکی دو سه بار جوابم منفی بود و اگه کسی واسه ی یه اتفاق خوبی شیرینی ای میوه ای چیزی میورد میگفتن تو باید الان بشینی همه ی این رو بخوری و چقدر هم تو باشگاه دومی که گاها با عمم و دختر عمه هام رفت و امد میکردم تو کف یه دختره ای که هیکل خیلی رو فرم و چشم و ابرو و مژه و موی بوری داشت رفته بودیم بعد همین امسال که تهران بیمارستان قلب شهید رجایی واسه چکاپ رفتم قضیه ی باشگاه رفتنم رو با دکترم مطرح کردم که ببینم برام ضرر داره یا ضرر نداره گفت که باشگاه رو واسه لاغر شدن میرن تو که خودت لاغری واسه چی میری گفتم خوب میرم که چاق شم گفت بیشتر ازین لاغر میشی گفتم نه دستگاه میزنم که گرسنم شه بخورم گفت سر تردمیل چطوری میری حالت بد نمیشه گفتم با لول کم و تایم کم میرم گفت نه یهو دیدی سرت گیج رفت میفتی پایین و دیگه نمیخواد بری تازه من بهش نگفتم دستگاه های دیگه هم میزنم اینجوری شد که دیگه زده شدم و نرفتم و نمیرم و نخواهم رفت ولی خب از حق نگذریم حال دل روحم اوکی تر از اوکی میشد جوری که به هیچ کس و هیچ چیز و هیچ جا و هیچ اتفاقی به جز خودم فکر نمیکردم و بعد دکتر تغذیه هم رفتم اما افاقه نکرد چون برنامه ی غذایی خیلی سنگینی بهم داد و نتونستم بهش عمل کنم و ولش کردم بابا جان من کم اشتها هستم و با این چیزها هم درست بشو نیستم که نیستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

رسیدم خونمون

تو راه فقط نیم ساعت خوابیدم. انقده خوابم میاد. دیگه از فردا بریم که داشته باشیم بهترین دو ماه سالو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

میدونم پست تکراری ایه. ولی کی گفته تکرار بده.

مهمترین کار، روانشناس شدن و ویزیت رایگان یا ارزان اقشار کم درآمده یا مهمترین کار اصلاح ساختارهاییه که آدم هارو کم درآمد و روانی میکنه؟

ساختارهای اقتصادی فقر افزا.ساختارهای آموزشی مخرب.

فنلاند بیشترین ریت تولید دانشمند رو داره. چرا؟ وقتی بررسی میکنی میبینی نمره و امتحان رو حذف کردن. به جاش علاقه و ترغیب به علم رو افزایش دادن.

یا درباره اقتصاد و معیشت. شما مدام بزرگترین دغدغه ت پول درآوردن برای معیشت خودت و خانواده ت باشه و دوشیفت کار سنگین بکن؛ اونوقت ببین چقدر روانت سالم میمونه. تازه اگر توان تشکیل خانواده رو داشته باشی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

راستش جدیدا یه فوبیای جدید گرفتم

اونم خوابیدنه :/ می ترسم بخوامو هر چی تو بیداری به دست اوردم خراب شه. مسخره است اما من واقعا از این قضیه می ترسم اکثر شبا تا شش صبح بیدارم چون از خواب می ترسم!

حالم خوش نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

روزای نکبتی رو دارم می گذرونم...!

نه تنها روحم بلکه بدنمم دیگه خالی کرده مریض شدم. از جام که بلند میشم سر گیجه می کشتم...!

کاش هیچ وقت دختر نبودم.

جایی که کار می کردم صاحب کارم بهم نظر داره. خیر سرش یه کار فرهنگیه مثلا... متنفرم ازش متنفرم از همه‌ی پسرای عالم متنفرم از همه اون عوضیایی که نمی ذارن ادم احساس امنیت کنه. زحمت شبانه روزی ۶ ماه من دستش گیره. خون خونمو می خوره وقتی می بینم پای کارم چه زحمتی کشیدم و اون عوضی داره زور میگه بهم.

کاش یه داداش داشتم الان می رفت وایمیساد تو روش تا میخورد می زدش...

حالم واقعا بده 

من خیلی می ترسم. خیلی می ترسم. خیلی می ترسم. خیلی می ترسم 

این قضیه رو حتی به مامانمم نمی تونه واضح بگم

خدایا به حق پنج تن خودت کمکم کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خب ساعت الان از چهار گذشته

و من همچنان بیدارم!

میخوام برم نماز بخونم

و شکرگزار خداوندگارم باشم! :))

دیدم تا الان بیدارم گفتم یه روزه هم بگیره! 😁

ریا نباشه البته :/

وای وای بچه ها

یه طرحی زدم رو سنگ

یه طرحی زدم

که اصن معرکه!

ینی همه ی طرح های دیگه

حتی اون پاتریکی که خیلی خوشم اومد ازش یه طرف

این طرح هم یه طرف!

هنوز تکمیل نشده و وقتی تکمیل بشه

دلم میخواد بهش عطر و ادکلن بزنم و بزارمش تو یه جعبه!

[جعبه ی کادویی چیزی مثلا]

شاید هیچوقت از خودم دورش نکنم

و شایدم با همون جعبه ی خوش بویی که داره تقدیم کنم به یکی!

تبلد کدومتون زودتره؟ D:

وقتی میگم عاشقِ این طرح و ایده شدم

ینی ببین عاشق شدم واقعا!

چقد این کار با سنگ با روح و روان آدم بازی میکنه

و چقد قشنگه الان اولِ صبحیِ من!

هی به طرحِ نیگا میکنم

هی چشام قلب قلبی میشه! 😍

خداوندگارا سپاس! 💜💜💜

[دلم نمیخواد بخوابم

و دوس دارم همینطوری ادامه بدم نقاشی کشیدن هارو

اما فکر میکنم دیگه مغزم قشنگ خوابه و ارور داده

و احتمالا اگه بیدار بمونم هم تا شب خیلی گشنم میشه

و بعید میدونم زنده بمونم! D:]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

تو وبلاگی گشت می زدم که اسم ِ معشوق طرف،نگار بود..

خوشگلی نگار گفتنش رو قشنگ حس میکردم..

اووم..من باید زنده بمونم

چون هنوز اونطورکه دلم میخواد صدازده نشدم

_نگار؟!

+جاان ِ نگار؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دیشب خیلی استرس داشتم

خواب دانشگامونو دیدم ، تو سالن تند تند راه میرفتم و این دختره [ک] بهم گفت بیا کمکم کن امتحانمو باهم بنویسیم که وقتی برگشو نگاه کردم کلی سنجاق روش بود که رو برگه تکونشون میداد شبیه قلب میشدن کمکش کردم و امتحانشو داد و برگه رو تحویل داد ! به سمت سالن اصلی که میرفتم از گوشه ی دیوار [م] رو دیدم و فهمیدم که داره با [ر] حرف میزنه وارد ،نزدیک و نزدیکتر شدم که دیدم [ر] داره نگام میکنه ، تو خواب از سنگینی نگاهش نفسام داغ شده بودن تند تند نفس میکشیدم نمیدونم چیشد برگشتم قدم هامو تند تر برداشتم دور شدم ازش ،اونقدر نفسام سنگین و داغ و تند شده بودن که یه نفس بلند کشیدم و از خواب بیدار شدم ! رفتم دسشویی و یه آبی به صورتم زدم ، دیشب خیلی  سرم سنگینی میکرد رو تنم ، حالم بد بود ، کلی قول و قرار با خودم گذاشتم ، میخوام همشونو عملی کنم .میتونم من همیشه تونستم و اینبارم میتونم .دستام وقتی مدت زمان زیادیو بی حرکت میمونن سِر میشن و اذیت میشم .من نمیتونم واسه ادامه تحصیل بمونم اینجا هرچقدم که مشکل داشته باشم نمیتونم اینجا بمونم یادم نرفته چقد اذیتم میکنن هم استادا هم دانشجوا ، میخوام برم ادمای جدیدیو ببینم دنیای جدیدتر .اردیبهشت سال اینده اره تا اون زمان وقت هست ولی باید همت منم باشه .تو این سالا چقدر فعالیت داشتم زندگی چقدر سخت شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دیشب یک لیست کار نوشتم که باید تا آخر ماه انجامشون بدم

همه هم کار های سخت و طاقت فرساست.

مثل اتمام دوخت مانتوم که فقط آستیناش مونده، اتمام شال بافتنی که پارسال سر انداختم، دکتر دندون پزشکی که ازش می‌ترسم و...

امیدوارم همشون تیک بخورن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

میدانی خوب جـان...

هیچی اصلا ولش کن،این غیر مستقیم حرف زدن ها و تیکه و کنایه ها دیگه به حالمـون فایده ای نداره...کلا ولش کن...دیگه حتی مستقیم حرف زدن هم دردمونو دوا نمیکنه...اینم بذار پیش چیزای دیگه که خیلی وقته حالشـون مثل حـال منـه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم