وقتی قراره صبح ساعت هشت بیدار شی اما شیش بیدار میشی، بعد میبینی هنوز وقت
داری دو ساعت دیگه بخوابی خیلی خوشحال میشی، اما فقط، فقط لازمه اندازه دو
ثانیه چشماتو ببندی و باز کنی که ببینی یکونیم ساعتش گذشته!
وقتی قراره صبح ساعت هشت بیدار شی اما شیش بیدار میشی، بعد میبینی هنوز وقت
داری دو ساعت دیگه بخوابی خیلی خوشحال میشی، اما فقط، فقط لازمه اندازه دو
ثانیه چشماتو ببندی و باز کنی که ببینی یکونیم ساعتش گذشته!
چی باعث میشه ناراحت شم و چی باعث میشه که اخرشبم خراب بشه!
"آینده" ! همین! حرف زدن در مورد اینده باعث تموم ایناست!
باید خودمو ازش دور کنم و حتی یه ذره هم بهش فکر نکنم!
این بی برنامگی کلا چیز مزخرفیه! میدونی؟ نمیدونم چیکار کنم و خب میشینم بازی میکنم و بعد که میگم خب، پسر، ببینم امیروز چیکار کردی؟
هاع! فقط بازی!؟ اوف بر تو! اوف بر من!!
اینطوری!
منتظرم که دوتا کتاب برسه و باااز شروع کنم ! اونطوری خیلی خوبه! حس خوبی داره!
خب پس قرار شد که هر روز ، یه قسمتشو ببینم ، تا بتونم بخندم ! از اون خنده هایی که دهنت اونقدر باز میشه که کل فضای اتاقو بگیره و کسی دیگه نتونه بیاد تو! چون جا نیست براش!
خوبه! خوبه! خوبه ! خوبه!
همینکارو میکنم!
این بی برنامگی کلا چیز مزخرفیه! میدونی؟ نمیدونم چیکار کنم و خب میشینم بازی میکنم و بعد که میگم خب، پسر، ببینم امیروز چیکار کردی؟
هاع! فقط بازی!؟ اوف بر تو! اوف بر من!!
اینطوری!
منتظرم که دوتا کتاب برسه و باااز شروع کنم ! اونطوری خیلی خوبه! حس خوبی داره!
قرارم با خودم
نوشتن هر روزه ی این وبلاگ بود ، قراری که بیشتر از هر چیز یک مدل جو
زدگی رو نشان میداد . ولی در اولین روز از برنامه ی سی روزه ام حالم به
قدری بد شد که رفتم زیر سرم و چشمانم از تعجب گرد شده بود که لامصب من سالی
یه بار مریض میشم اونم دقیقا وسط تابستون و روزی که می خوام زندگیم رو زیر
و رو کنم و بدتر از همه اینکه بعد از مداوا به قراری که گذاشتم عمل نکردم
حتی به بقیه قرار هم نیز . اما دوباره می خوام خیز بردارم و به قرارهایی که
با خودم گذاشتم عمل کنم .
خوشحالم که مثل گذشته وقتی تیرم به سنگ خورد تفنگ رو پرت
نکردم یه گوشه و بگم نمیشه ، اتفاقا این بار میشه و من مطمئنم که میشه ،
هفتهی آینده رو جوری برنامه ریختم که تلافی این چند روز تنبلی در بیاد .
پینوشت : یه حس خوبی دارم که نمیدونم از کجا میاد
پینوشت : چقدر بد نوشتم ، خیلی .
دیروز ناهار چی خوردم
در صورتی که حتی
ثانیه و دقیقه ی اون
خاطره هایی که باید از مغزم
پاک شه رو میدونم،
شدیداً رو نرومه:/
دلم برا مامان اینا بشدت تنگ شده :((( هنوز نصف دوره هم تموم نشده هیچ روز تعطیلی نداریم که یکم اذیت کنندس ولی حرم رفتن خوبه ... + خدایا من دوباره یه اشتباهی کردم که توش موندم :(
امسال
واقعا خیلی مضخرفه شمال دریا میخوایی بزی دو تا الاچیق الکی زدن پولم میگیرن بقیه دریام کع ویلاست
بندرعباس ک هم دریاش قشنگه هم بهترین الاچیقو داره همه ایناهم رایگانه
اصلا چیزی ب اسم ویلا شخصی وجود نداره
الان توی سرعین همه مث وحشن
از هرر لحاظ بگی من بیشعوری و بی فرهنگی دیدم توی مردم مازندران و اردبیل خثوصا سرعین
داشتم وارد میشدم یهو زنگ زدن
آقا پاشو بیا کار فوری فلان سرور دان شده
پشت تلفن میگفتم .. بله .. سعی میکنم بیام
تو دلم فش میدادم .. ازون آبداراش
بعد چندتا سوال پرسیدم فهمید طرف توصیه هایی که بهش گفته بودم رو انجام نداده که این اتفاق افتاده
بهش گفتم مقصر خودتونید
برین حرفامو انجام بدین اگه اتفاقی افتاد بعد بیایین
دستم بهتر شد اما هنوز نمیتونم بار سنگین بر دارم
درمان رو ادامه خواهم داد
سعی میکنم چیزی رو پشت گوش نندازم
فعلا
پ.ن: تاریخ نگاری هایم...
خستم...از خدایی که وجود نداشته و نداره...میدونی چن ساله؟یکی باشه تو خانواده...ک مثه خوره تمام اون ابهت خانواده رو بخوره و یه روزی همش بریزه...لعنت بهت...کی هستی تو؟اسمت چیه؟من هیچ علاقه ای ندارم جانی ظالم مزخرفی ک اسم خودش رو گذاشته خالق هستی ببینم و ملاقاتش کنم...انقد بی وجود هستی...انقد آشغال هستی که گند بزنی به زندگی یه عده فقط...جونت دربیاد...آفریدی...وظیفته کمک کنی...ب چ دردی میخوری؟ک برینی به زندگی یه عده ک نشون کردی؟هنر کردی؟28ساله همین کارو کردی...