حال من خوب است


نه عاشقم..نه غمگینم..نه دلتنگ!
ازشما چه پنهان این روزها
جای هیچکس خالی نیست!
من در بی تفاوت ترین حالت ممکن قرار دارم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

...تو میخواهی چشم وگوش مردم را بازکنی...

بسیار خوب،از همین جا شروع کن...الان برو وچشمهای پیر مرد را باز کن....دیدی زنش چطور با وی رفتار میکرد.عین سگی که منتظر استخوانی باشد،گوش بفرمان بود تا دستوراتش را انجام دهد.همین الان برو و به آنها بگو که زن هم از حقوق مساوی با مرد برخوردار است..شکر گزاری نسبت به خداوندی که همه چیز دارد ولی ما از گرسنگی با مرگ دست بگریبانیم،دیوانگی صرف است.فکر کن این پیر مرد از کلیه سخنرانی های چرند تو چه سودی خواهد برد؟جز اینکه درد سرهای تازه ائی در خانواده اش بوجود آید؟...یک مشت اختلافات و دعواهای خانوادگی به وجود خواهد آمد.مرغ هوس خروس شدن میکند و آنگاه مرغ و خروس می خواهند با هم یکی شود و پرهاشان بریزد....ارباب مردم را به حال خودشان بگذار فچشمشان را باز نکن.حالا فکر کن این کار راهم کردی ،آن چشمهای باز چه خواهند دید؟صرفا بدبختی و بینوائی خودشان را...بگذار چشمانشان بسته بماند....بگذار در همان خواب و خیال باقی بمانند

مگر اینکه....

مگر اینکه هنگامی که چشم باز میکنند تو بتوانی دنیائی بهتر از این جهان ظلمانی که فعلا در آن ول میگردند نشانشان بدهی....آیا میتوانی؟؟؟ نمی دانستم که روی این خرابی ها چه ساختمانهایی بنا خواهد شد.تصور میکنم این مطلبی است که هیچ کس با قاطعیت آنرا نمی داند...دنیای کهنه مشهود-ملموس و با استحکام است و در آن زندگی میکنیم....چنین دنیائی واقعا وجود دارد، ولی جهان آینده هنوز بوجود نیامده است چیزی است فریبنده ،سیال،متشکل از فروغی که رویا ها از آن بافته می شود. همچون سحابی است که در معرض بادهای شدید-عشق-نفرت -خیال—شانس و خدا قرار گرفته باشد....تنها چیزی که بزرگترین پیغمبران جهان می توانند به مردم بدهند هشداری است. وهر چه این هشدار مبهم تر و سربسته تر باشد،مقام آن پیامبر بالاتر خواهد بود......

مطلب در صفحه 107 و 108 کتاب زوربا ی یونان درج است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

من به فلسفه آفرینش زن و مرد خیلی فک کردم

 

آخرش به این نتیجه رسیدم که

ی روز خدا داشت سفالگری میکرده 

ی مرد برا خودش درست میکنه چون خودش مرده

کاردستی شو که میبینه خیلی حال میکنه.

اما میبینه مرد تنهاس

حوصلش سر رفته

بش میگه صب کن صب کن 

ی کم گل ته کاسه مونده

الان برات ی اسباب بازی میسازم

و اینطور میشه که زن رو درست میکنه

تا مرد باش بازی کنه و به آرامش برسه

همین....

والااااااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

اخوابم نمیبره غروب رسیدم خونه خوابم برد تا یازده اینا

، کلی هم خوابای بیخودی دیدم، اوشون هم که همچنان در خوابای من حضور فعال دارن! راسی دیدی دیشب خواب بیات نژادو دیدم امروز جلوم سردراورد؟! داشتم فک میکردم کاش واسه فردا قرار نمیذاشتم اگه واسه چهارشنبه بود کارمو زود تموم میکردم میرفتم همون بقل ترمینال، سر ناهار بحث شد که چرا من لهجه ندارم ایزدی گفت ولی از بعضی کلماتت میشه فهمید، بهش گفتم اگه بین حرفام استفاده کردم بهم بگو بدونم جالبه واسم، تعریف میکرد که با یه شمالی داشتم صحبت میکردم میخواست بهم بگه دستتو بردار گفت دستتو بگیر، بعدش میخواست بگه دستتو دوباره بزار گفت حالا دوباره دستتو بگیر.. تنها کسی هم که خندید خودم بودم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

تولدم مبارک نبود کاش سیگار کشیده بودم غم تو چشام نمیرفت

 

عشقم کنارم نبود دوستام نتونستم کنارشون باشم دوستم به خاطر من حرف خورد امید تو نبودی 

بدون تو انگار من همینم که سرپرست درو محکم روم ببنده که از پشت حالت میله های زندان در بیرونو نگا کنم فقط غمه و غم 

نمیدونم چرا چرا جا آغوش گرم تو من و.این همه غم تنهاییم 

چرا من اینقد باید گریه کنم که رگ چشام بخواد بترکه 

خسته ام از اینهمه غم نا ندارم 

دلم خنده میخواد روز تولدم حتی انگار نمیتونم دوباره بخندم سرم درد میکنه چرا منو تو قلعه ی غم گیر انداختن حتی روز تولدم آزادی ندارم 

حتی اون موقع زندانیم

منی که نتونستم امید یک بار نتونستم به چشات خیانت کنم 

منی که فقط دوستت داشتم فقط تو رو 

اینقد حالم بده که بدترین تولد عمرمه که مرگو با همه ی وجودم میخوام 

من کی واسه هوس رفتم دنبال کسی من کی تونستم که باید زندانی شم اگه همه دست و پامو باز بذارن هم امید من جز تو به کسی نگا نمیکنم میدونی تا عشق تو قلبمه 

فقط من محکومم انگار که هیچ خوشی نداشته باشم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

اومدم خوابگاه جدید. خوابگاه اصلی دانشگاه

. خوبه. نزدیک به دانشکده. نزدیک به سلف. هر شب میرم مسجد دانشگاه نمازم میخونم. صبح زودها ب یمن ساعت تلفن میثم(هم اتاقی م) برای نماز صبح پا میشیم همگی!

از میثم گفتم. خوبه یک خط در موردش بنویسم. پسر عجیبیه. ۳۳ سابه شه و مجرد. دانشجو سال سه دکترا. بسیار فعاله. اهل نماز شب. نماز صبح اول وقت‌. نه صبح میره پژوهشکده و ده شب میاد خوابگاه. وقتی میاد هم میره باشگاه. دیر شام میخوره. الان داره شام نون و ماست میخوره. صبحم هم دیر بیدار میشه. وقتی هم که توی اتاقه مشفول مطالعه س. حتی با خوردن غذا هم کار انجام میده! پسر خوب و پر انرژی و با انگیزه ای هستش. اهل لاهیجان! لهجه شمالی هم داره. ازش امید میگیرم.

حقوق شهریور ماهم رو نریختن. چون ساعت پر نکردم. با استادم حرف زدم ولی فایده نداشت.مهم نیست. دارم زبان میخونم. هفته بعد باز امتحان دارم. این بار بیشتر خوندم....

سه شنبه ای که گذشت چنان درد سنگ کلیه گرفتم ک رفتم بیمارستان. مسکن بهم داد. ولی خیلی درد تحمل کردم. فهمیدم هیچ چیزی مهم تر از سلامتی نیست. سلامتی نعمت پنهانی هستش. باید قدرش دونست.الان بهترم و فکر میکنم سنگم دفع شده. هر چند ک بهتره یک سونوگرافی برم.

این ترم ارائه زیاد داریم. استاد هشتاد صفحه داده ارائه بدم پس فردا. هشتاد صفحه انگلیسی! سخته. ولی اماده کردم اسلایدهاش‌.

باید بلو پرینت پایان نامه م رو بنویسم تا اخر ترم.  erea موضوع م رو پیدا کردم. Safty patient.این موضوع و حیطه پایان نامه من هستش‌.

تا امروز با خانم م در ارتباط بودم تلگرامی ک مادرشون تماس گرفتن باهام و دعوام کردن که چرا به دخترشون پیام میدم. منم تصمیم گرفتم دیگه پیام ندم. من هنوز اون دختر خانم رو میخام. ولی مادر و خواهرم مخالفند هنوز. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

میگفت سیگار نکش

 اصلا چرا سیگار میکشی دلیلش چیه؟

گفتم میخوای بدونی ؟

گفت : اهوم 

منم دیگ چشمامو بستمو دهنمو باز کردم همه چیو گفتم 

وقتی چشمامو باز کردم اونم داشت سیگار میکشید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

یه روزایی منو تو خیابون خونمون پیاده میکرد

 .قشنگ دو تا کوچه قبل خونمون .حتی از صندلی جلو پیاده میشدم .الان دو تا خیابون اونور تر با ترس و لرز پیاده یا سوار میشم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

این روزها در بحران به سر میبرم

...پشتم و پیش رویم هیچ چیز نیست...نه نوستالژی دارم نه اینده!شاید مردم شاید ماندم....من چرا اینجا هستم؟؟

جایی دعوایی شد...گفتم فردین وار "مردک حرف دهنت را بفهم! اینجا خانوم واستاده" جرو بجث تمام شد.خانوم از اداره شلوغ  خارج شد.من هم رفتم به سمت در.در پیاده رو ناگهان سر صحبت را باز کردم:ببخشید شما بودید کنار من،ببخشید صدامو بلند کردم"و....گفت اره من بودم و....دوشادوش هم میرفتیم.تهران است دیگر ..مردم راحتند!...خلاصه کار به شماره رسید..خودش شماره داد! من هم...

تازه انموقع در ادامه صحبت ها فهمیدم ایشان متاهل هستندو سنشنان حدود 50!

ادم شریفی بودند هستند و خواهند بود.فکر بدی نکینید..نظرمن را در مورد انتخاب رشته ی دخترشان و اینده شغلی اش پرسیدند به من بی ربط نبود.....فقط تا مدتها به این فک میکردم چرا این خانوم انقدر زیبا بود و اینقدر دو از دسترس...شماره اش را پاک کردم...هیچ تماسی نداشتیم....خواندم همان شب که در ادیان ابراهیمی نباید با زن متاهل تماس داشت....شما را نمیدانم ما داریم صب و شب امتحان می شویم...صبح و شب هم مجرد می مانیم! گاهی فک میکنم اینجا رها شده ایم.من چرا اینجا ام؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

از اون لحظه هاییه که دلم میخواد داد بزنم

حتی اگه لازم باشه دهنم رو روی بالش بزارم و تا انرژی دارم سرش خالی بکنم… حتی سر خودم داد بزنم که ادم این بود همونی که میخواستی….

امشب چندین بار چشمام پر از اشک شد و همش به خودم گفتم دختر بسه عیبه میبیننت و میپرسن چته...جلوی خودمو گرفتم اما واقعا حالم خوب نیست….

همین روزاست که بزنم به سیم اخر…..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم