کلی باهام حرف زده استوری بوس و غیره...
یعنی من عاشق مامان دوستمم ترم پیش هم دانشگاه بودیم هر از گاهی بهم زنگ میزد از دوستم امار میگرفت (امار مثبت)
مثلا یه بار دوستم مسموم شد رفتیم بیمارستان سرم و غیره مامانش که بعدا
فهمید کلی نگران شده بود...دوستمم هر چی میگفت خوبه باورش نمیشد...
زنگ
زد به من گفت چی شده ..منم گفتم خیالتون راحت حالش خوبه...یکم تو غذا
خوردن لوسه بعضی چیزا را میخوره بعضی چیزا را نه...با این وجود کلی روش کار
کردم تا بهتر شده...
مامانش هم حرفای منو تایید
میکرد...میگفت اره خونه هم همینه...خیلی بد غذا....دیگه گفتم خیالتون راحت
خودم درستش میکنم اونم کلی خوشحال...میگفت خیالش راحته دخترش پیش منه :))
چند بار هم خونشون دعوتم کرد...حتی خانوادمم دعوت کرد ولی خب یه استان یه شهر دیگن:))
حالا هم گاهی احوالمو میپرسه...خیلی باحاله😂😂
اون
یکی دوستم زنگ زده دلم برات تنگ شده...کی ترم جدید بیاد....این دوستمم
مامانش یه روز اومد خوابگامون...خیلی از من خوشش اومده بود ...دوستم دیشب
زنگ زده میگه مامانم همش سراغتو میگیره تعریفت میکنه بیاین خونه ما با
خانواده...خلاصه...یکی یکی زنگ میزنند ابراز دل تنگی....خودمم دلم بهشون
تنگ شده...بیشعوراا قرار نبود اینقدر بهشون وابسته بشم و الان دل تنگ

دو روز یه دلشوره دارم...یه حسی نمیدونم منشاش چیه:((
خلاصه
سفر هم خوش گذشت و کلی تجربه کسب کردم کلی هم دوستان گله کردن که چرا خونه
اونا نرفتم و غیره...خدایی سرم خیلی شلوغ بود..وقت نمیشد...دوستای خوبی
پیدا کردم...با یکی خیلی مچ شدم پرستاری میخوند...خیلی دختر پایه و مهربون
خوبی بود روز اخر به سختی از هم دل کندیم قرار شد بیشتر باهم در ارتباط
باشیم...